ده سالي مي شود که «تام» (دمپسي) و «هانا» (ماناگن) دوستي افلاطوني دارند. تا اين که «هانا» نامزد مي کند و از «تام» مي خواهد تا نقش «همراه اصلي» را در عروسي او به عهده بگيرد. حالا «تام» به خود مي آيد و اين نقش را مي پذيرد تا بتواند در فرصت باقيمانده عروسي را برهم بزند و «هانا» را براي خودش داشته باشد...
فیلم در مورد یک دختر و پسره که در همسایگی هم زندگی می کنند و به شدت با هم در تنش هستند ولی هنگامی که جلوی یک مجسمه قدیمی با هم دعواشون میشه و کار رو به فحش و فحش کاری می رسونن مجسمه اونارو نفرین می کنه و جای مغز این دو با هم عوض میشه
این مستند پیرامون فرودگاه "ون نایس" واقع شده در شهر لس انجلس می باشد ، این فرودگاه یکی از شلوغ ترین فرودگاه ها در هوانوردی همگانی و بیست و پنجمین فرودگاه شلوغ جهان از نظر تعداد نشست و برخاست هواپیماست..
داستان ما از طرف پدربزرگِ "Kirikou" نقل میشود ، پس او سعی میکند توضیح بیشتری در مورد دستاوردهای نوه اش بدهد ، که چگونه تبدیل به باغبان، کارآگاه، سازنده سفال، یک تاجر، یک مسافر و یک دکتر شد..
چهار دوست، با وجود اختلاف نظر و عقاید در خانواده هایشان، کنار هم و در سال های خسته کننده دهه ی 70 بزرگ می شوند. اما با گذشت زمان، هر کدام مسیر جدایی را برای زندگی اش دنبال می کند. اما طولی نمی کشد تا این چهار دوست، تبدیل به رقبای هم در دنیای جرم و جنایت می شوند...
مجری تولزیونی برنامه کودکان «رندالف رنگین کمان» ( رابین ویلیامز ) با بی احترامی کامل از کارش اخراج می شود. مجری جایگزین او «اسموچی کرگدن» ( ادوارد نورتون ) خیلی زود پیشرفت می کند و به شهرت می رسد. اما شلدون تصمیم می گیرد به کارش باز گردد...
وقتي مادر «ميا ترموپليس» (هاتاوي) اعلام مي کند که پدر مرحومش، در حقيقت شاهزاده و صاحب تاج و تخت کشور کوچک اروپايي، «جنوويا»، بوده، در زندگي «ميا» تغيير و تحول اساسي به وجود مي آيد: حالا «ميا» تنها وارث آن تاج و تخت است و مادربزرگش، «ملکه کلاريس رينالدي» (اندروز) مي خواهد آداب و رسوم اشرافي را به آن دخترک ناشي بياموزد.
مردی پس از تحمل چهار سال زندان به جرم قتل زنی سالخورده از زندان آزاد می شود.او مدت کمی پس از آزادی احساسی دوباره برای دست زدن به قتلی دیگر پیدا می کند.پس از شکست خوردن در قتل یک راننده تاکسی او دست به فرار زده و با خانه ای روستایی که زنی به همراه مادر بیمار و برادر عقب افتاده خود در آن زندگی می کند می رود و...
داستان این فیلم مربوط به گروهی است که ماموریت حفاظت از یک تمدن قدیمی را به عهده گرفته است. تمدنی که به خاطر پیشرفت های بررسی نشده ، نابود گردید. از نظر آنان ، بازگشت به علمی که در تاریکی قرار گرفته ، باعث ایجاد تاریکی می گردد. به دنبال این هشدار ، سازمانی به نام " آرگام " تشکیل گردید تا از فناوری و آثار به جامانده از این تمدن پیشرفته محافظت کند. ماموران ویژه ای که در این سازمان خدمت می کنند ؛ با نام " اسپیرگان " شناخته میگردند.
یوگی خرسه و دوستش بوبو توسط کلانتر به سنت لونیز برده میشوند در حالی که سیندی دوست یوگی به دنبال آنهاست اما سیندی را میدزدند و به سیرک میروند . یوگی و بوبو برای نجات سیندی دست به کار میشوند و …
وقتی لرد یک قبیله قدرتمند به دخترش بیشتر از پسرش اهمیت می دهد، کل خاندان به خطر می افتد. "اوگامی ایتو، جلاد سابق شوگان برای جلوگیری از این اتفاق بزرگ استخدام می شود. اما ابتدا باید توانایهای خود را با کشتن پنج تن از بهترین آدمکشان قبیله ثابت کند...
"اوگامی" استخدام می شود تا یک قاتل مونث را از بین ببرد. "گونبی یاگیو"، یک سامورائی رقیب، با پسر "اوگامی" برخورد کرده و فرصت را برای گرفتن انتقام مناسب می بیند...
«بابي بوفينگر» (مارتين) سال ها تلاش کرده تا جايي در صنعت سينماي هاليوودي براي خود باز کند تا جايي در صنعت سينماي هاليوودي براي خود باز کند ولي در اين کار موفقيتي به دست نياورده است؛ و حالا اعتقاد پيدا کرده که بايد همين روزها اين سنگ بزرگ را بردارد وگرنه که از کار مي گذرد...