ریک و استن و هالی سه دوست که باهم وارد دنیای موازی عجیب و غریب و خطرناک که پر از دایناسور هاست می شوند و برای نجات خود و برگشت به دنیای خود هر کاری می کنند…
سلام ناماسته درباره دو جوان هندیه که خونه شون رو ترک کردند تا مستقل بشن و روی پای خودشن بایستن و اینکه چگونه با هم ملاقات میکنند و رابطه شون چه طور پیش میره و مشکلات و دشواری هایی که بدون حمایت خونونواده هاشون براشون پیش میاد…
جیم هالسی و گریس اندروز دو دانشجوی کالج هستند که با اتومبیلشان در زمان تعطیلات عید ایستر در حال سفر در جاده می باشند. آن ها در بین راه به یک مسافر مرموز بین راهی به اسم جان رایدر برخورده و او را سوار اتومبیل خود می کنند. اما در ادامه، مسافرت لذت بخش آن ها تبدیل به یک کابوس می شود چرا که آن ها متوجه می شوند این مسافر یک قاتل زنجیره ای دیوانه است که تصمیم دارد آن ها را به طرز وحشیانه ای به قتل برساند. ابتدا جیم و گریس موفق می شوند از چنگ رایدر بگریزند، اما رایدر شروع به تعقیب آن ها در مسیر می کند و این در حالی است که پلیس نیومکزیوکو نیز در تعقیب رایدر می باشد و …
1 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 11 جایزه و نامزد دریافت 35 جایزه دیگر.
در حاشیه جنگ جهانی دوم، زنی انگلیسی و از طبقه اشراف به دورافتاده ترین قاره سفر می کند و در آنجا با طبیعتی وحشی و انسانهایی خشن روبرو می شود. این زن در آنجا مزرعه بزرگی را به ارث برده است. او به نگه داری از مزرعه بی میل است اما با اصرار های مردی که در آنجاست تصمیم میگیرد که آنجا را بازسازی کند و در این راه تجربیات زیادی به دست می آورند تا اینکه نیروهای ژاپنی آن سرزمین را بمباران می کنند و ...
داستان در مورد یک خبرنگار جوان، و یک فیلمبردار با تجربه و تلاش آن ها برای پیدا کردن بزرگترین خلافکار جنگی در بوسنی است، که در این راه هدف آنها این دو را با مامورین CIA اشتباه گرفته و شروع به تعقیب شان می کند...
این فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است و یک شب از زندگی «نیک فلین» را روایت می کند که از طرفی می بایست کار خود را انجام دهد و از طرف دیگر هم باید از پدر خود که حافظه درست و حسابی ندارد مراقبت کند و تلاش او برای حفظ تعادل بین کار و پدرش اتفاق های جالبی را رقم می زند...
وایولا دختری علاقهمند به فوتبال است، اما نمی تواند در تیم فوتبال دختران بطور حرفهای بازی کند. بعد از اینکه برادر دوقلویش «سباستین» برای چند هفته به لندن میرود، او تصمیم می گیرد خودش را بعنوان یک پسر جا بزند و به مدرسه جدید سباستین برود. طولی نمی کشد که او عاشق یکی از هم تیمیهایش بنام «دوک» می شود و خیلی زود می فهمد که تنها کسی نیست که عاشق دوک است.
1 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 11 جایزه و نامزد دریافت 24 جایزه دیگر.
این فیلم داستان واقعی کریس گاردنر سیاه پوست، خرده فروش اسکنر های پزشکی در سال ۱۹۸۱ است که به همراه لیندا و پسر کوچکش کریستوفر در سانفرانسیسکو زندگی بسیار سختی دارند. وضع مالی کریس بسیار بد است. ا و که توانایی پرداخت اجاره خود را ندارد صاحبخانهاش بیرونش کرده و از این رو لیندا نیز او را ترک میکند. کریس که هم باید پدر خوبی باشد و هم خرج کریستوفر را تامین کند دچار مشکل شده است. کریس سعی میکند در شرکتی استخدام شود و از سویی باید کریستوفر را حفظ کند مبارزه سختی برای زندگی کردن پیش روی کریس قرار دارد...
دیوید به همراه همسرش امی در حال رانندگی در جاده ای خلوت است. این دو که با هم اختلاف دارند مشغول جر و بحث هستند که ناگهان با حیوانی وسط جاده روبرو می شوند و در نتیجه اتومبیل آنها خراب می شود و آنها به مسافرخانه ای در همان نزدیکی می روند ولی آنجا در واقع مسافر خانه نیست...
«کليولند هيپ» (جياماتي) سرايدار / تعميرکار مجتمع آپارتماني «کاو» است که مثل سايه مي رود و مي آيد و کارهايش را بي سروصدا انجام مي دهد. اما در شبي سرنوشت ساز، «کليولند» به وجود يک نفر ديگر پي مي برد که در آن مجتمع ساختماني محقر پنهان شده: زن جوان مرموزي به نام «استوري» (هوارد) که در کانال هاي زير استخر مجتمع زندگي مي کرده است...
چارلی چاک دندانپزشک جوانی است که در بچگی توسط یک دختر یازده ساله نفرین شد تا با هر زنی که دوستی برقرار کند آن زن با مرد دیگری آشنا شده و ازدواج کرده و در زندگی زناشویی خود خوشبخت شود . اکثر دختران شهر که قصد ازدواج دارند از این موضوع اطلاع پیدا کرده و تلاش می کنند به هر نحوی شده با چاک رابطه دوستی برقرار کنند تا در ادامه شوهر ایده آلشان از راه برسند…
«بروک» (انیستن) و «گری» (وون) تصمیم می گیرند مثل دو دشمن در خانه جبهه بندی کنند و آن قدر بر مواضع خود پا بفشارند تا شاید یکی از آن دو به شکست اعتراف کند. اما «بروک» سرانجام پی می برد که در واقع برای تصاحب آپارتمان و متعلقاتش نیست که مبارزه می کند بلکه این همه به خاطر نجات رابطه اش با مردی است که زمانی او را عشق زندگی خود تصور می کرده است…
درن شان، پسر نوجوانی است که برخلاف میلش و برای نجات جان دوستش مجبور به انجام کاری می شود که زندگی اش را به کلی تغییر می دهد. و آن کار چیزی نیست جز، تبدیل شدن به یک خون آشام!
پنج مرد در حالی که دست و پای آنها بسته شده است در یک انبار به هوش میآیند ، آنها یه یاد نمی آورند چه کسی بوده اند و حالا برای زنده ماندن مجبورند بدانند چه کسی خوب است و چه کسی بد...
«دِو» (شاهرخ خان) در آمریکا زندگی می کند و یک بازیکن فوتبال است. او با «ریا» (پریتی زینتا) ازدواج کرده که بعنوان مدل با یک مجله کار می کند. دِو از ناحیه پا مسدوم میشود و در حالی که مجبور است تمام مدت را در خانه بماند، به ریا وابسته می شود. طولی نمی کشد که او به همسرش مشکوک می شود و فکر می کند او با مردی بنام «ریشی» (آبیشک باچان) ارتباط دارد و …
داستانی عشقی در قرن شانزدهم میلادی، درباره عشقی که بعد از یک وصلت با اهداف سیاسی، بین امپراطور بزرگ مغول «اکبرشاه» (هریتیک روشن) و «جودا» شاهزاده راجپوت، به وجود می آید.
«باب مانرو» (ويليامز) پس از آن که قول تعطيلاتي در هاوايي را به خانواده ي خود مي دهد، بي آن که آنان را در جريان بگذارد، تغيير عقيده مي دهد: به جاي يک هفته در بهشتي گرمسيري، سوار بر يک اتومبيل / کاروان، در سفر جاده اي به کلرادو مي روند...