دو آدمکش نوجوان به نامهای چیساتو و ماهیرو به شهر ساحلی میازاکی سفر میکنند. در آنجا، به طور غیرمنتظرهای با یک آدمکش تشنه به خون روبرو میشوند که قصد دارد تعداد قربانیان خود را افزایش دهد.
کاسومی از عشق و احساسات عاشقانه بیخبر است،توسط مادرش مجبور به ازدواج میشود. در این ازدواج اجباری، او با مردی آشنا میشود که تنها به دوستی علاقمند است.
کاتو یک فیلمنامه نویس نوظهور است که در میانه یک رکود شدید قرار دارد. او ایده هایی را برای فیلم های بالقوه ارائه می دهد، اما هیچ پیشرفتی نمی کند، و روزهایش را با ناراحتی و ناراحتی می گذراند...
داستان بعد از سریال درام «احتیاط، همسر خطرناک» اتفاق میافتد و یوکی ایسایاما (هیدتوشی نیشیجیما) پس از بازگشت به خانه، تپانچه را به سمت نامی ایسایاما (هاروکا آیاسه) نشانه میرود...
مردی (میرای موریاما) زندگی فقیرانهای را با مشروبات الکلی و نمایشهای تماشایی سپری میکند تا اینکه با یک کارمند (کنگو کورا) در یک مغازه کتاب فروشی آشنا میشود...
این فیلم روایتگر داستان هشت زن ژاپنی و یک زن غربی است که زندگی روزمره آنها با جزئیات نشان داده میشود. این زنان روابط اجتماعی گستردهای دارند و به دنبال لذت بردن از زندگی هستند. آنها انتظارات بالایی از زندگی دارند و به مادیگرایی نیز اهمیت میدهند.
یک سامورایی در دوران ادو با ارباب محلی خود درگیر میشود. او به عنوان مجازات مامور میشود که از گربههای شهر ککهایشان را بردارد. اما این کار یک معنای دیگر هم دارد...
آکیکو به ولادی وستوک روسیه سفر می کند تا ماتسوناگا را ملاقات کند که برای اولین بار در توکیو با او آشنا شد و قادر به فراموش کردن او نیست. حتی اگر آکیکو دوباره ماتسوناگا را ملاقات کند، ماتسوناگا او را به یاد نمی آورد. ماتسوناگا به او می گوید که در یک کشور خارجی به هیچ کس اعتماد نکند و...
تاماکو از دانشگاهی در توکیو فارغالتحصیل شد، اما حالا پیش پدرش در کوفو زندگی میکند. تاماکو نه به پدرش کمکی میکند و نه سعی میکند کاری پیدا کند. او تمام وقتش را صرف خوردن و خوابیدن در طول چهار فصل سال میکند.
وقتی سه قتل در توکیو اتفاق می افتد، جدا از جنسیت جسد و نحوه جنایت، وجه اشتراک همه آنها قرار دادن شماره هایی در کنار صحنه جرم است. به همین ترتیب، بازپرس پرونده سرنخ های کافی را جمع میکند و متوجه میشود که قتل بعدی در یک هتل رخ خواهد داد. او در آنجا مخفی می شود و خود را یک کارمند هتل معرفی می کند و...
یه مرد خودشو کشت. به خاطر مرگش، سه تا از همکلاسیهای قدیمیش از مدرسه هنر، بعد از مدتها دوباره دور هم جمع میشن. این سه نفر هر کدوم به یه شکلی با اون مرد در ارتباط بودن: دوستدختر سابقش، مدیر باشگاه راگبی که توش بازی میکرد، و دوستپسر سابقش. در حالی که هر کدوم با مشکلات زندگی خودشون دستوپنجه نرم میکنن، کمکم شروع میکنن به دیدن هم و با هم غذا خوردن.