اطلاعیه
کاربرای عزیز
مشکل درگاه خرید برطرف شده. لطفا همین الان نسبت به خرید و رزرو شارژ اقدام کنید.
درگاه پایدار نیست و ممکنه مجددا از دور خارج بشه.
به همین منظور کد تخفیف ۲۰ درصدی tabestoon رو برای شما در نظر گرفتیم.
ما تمام تلاشمونو میکنیم که به زودی درگاه به کلی جایگزین شود.
لینک مستقیم به خرید با کد تخفیف
مدیریت نایت مووی
دو دوست هم دانشگاهی سفری را به سمت خانه آغاز میکنند . یکی از آنها مرتکب اشتباهی شده که خانواده اش را از هم جدا کرده و اکنون بدنبال فرصتی دوباره است ....
در جنگ جهانی دوم، آشنایی اوا، نوجوان شانزده ساله، با مرد مرموزی به نام تودور، که با غیبشدنهایش به رابطهشان آسیب میزند، تجربهای از زنانگی را برای او رقم میزند.
3 داستان جداگانه در طول دو روز اتفاق می افتد. مسیرهای کاراکترها قطع می شود و ناخواسته بر یکدیگر تأثیر می گذارند. این سه داستان نه تنها توسط شخصیتها، بلکه با بازخوانیهای یک مضمون در فهرستهای مختلف با هم متحد میشوند...
جان روزو، کارآگاه خصوصی در شیکاگو و پلیس سابق نیویورک، که با نوشیدن مشروب با مشکلاتش کنار میآید، در آخرین لحظه مأموریت مییابد تا مردی میانسال را که سوار قطار کالیفرنیا زفیر به مقصد لسآنجلس شده، تعقیب کند.
در سال 1979، یک خانواده هندی به امید زندگی رویایی به آمریکا نقل مکان می کنند. وقتی که پسر 10 ساله آنها اسمیت با دختر همسایه دوست می شود ، تمایل او برای تبدیل شدن به یک "پسر خوب" او را بیش از هر زمان دیگری از ایده آل های خانواده اش دور می کند...
فیلمی درام در روزهای منتهی به انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 و با محوریت یک دختر سطح بالا در منهتن که با چالش های دوست ، مشتریانش و کارش روبرو می شود....
رایتن بیچ نیویورک. «لنرد» (فینیکس) جوانی دل شکسته از رابطه ای ناموفق به نزد ناپدری مهربانش، «روبین» (ماشونوف) و همسر او، «روت» (روسلینی) بازگشته است. پدر و مادر که نگران افسردگی و تنهایی پسر هستند می کوشند تا دختر یکی از دوستان خانوادگی، «ساندرا» (شا) را با او آشنا کنند. البته «ساندرا» خیلی زود به «لنرد» علاقه مند می شود. در حالی که نظر خود «لنرد» را دختری در همسایگی به نام «میشل» (پالترو) جلب کرده است...
مستندی داستانی دربارهی سریال والتونها که با مرور خاطرات هشت فصل اول از طریق یک آلبوم عکس، داستانی مشابه یکی از قسمتهای سریال را روایت میکند. در این مستند، ارل هامنر، خالق سریال، از تجربهی تبدیل زندگیاش به مجموعهی تلویزیونی سخن میگوید.
لودو، در سال ۱۹۳۴ در نرماندی فرانسه، توسط عمویش، آمبرواز، که بادبادکساز است، بزرگ میشود. او با لیلا، دختر کوچکی، دوست میشود. پس از پنج سال، آنها همدیگر را گم میکنند، اما با دیدار مجدد، عشق بینشان شعلهور میشود. جنگ آغاز میشود و آنها را دوباره از هم جدا میکند. لیلا مجبور به فرار به لهستان میشود و لودو پیش عمویش میماند. اما لودو برای یافتن معشوقهاش به هر کاری دست میزند...