داستان حول محور سودیپتا می چرخد که با یک معضل اخلاقی جدی مربوط به رابطه شخصی او با همسرش روبرو می شود. او بین دو انتخاب سرگردان است، که هر کدام عواقب گسترده بر زندگی افراد دارد...
یک مامور مخفی DEA از نیروی وحشیانه استفاده می کند تا نوار عمویش را از شر دونده های بی رحمانه مواد مخدر نجات دهد که قصد دارند این چاله آبیاری را متعلق به خود بدانند...
شوخی نیما جوان و بازیگوش با سیم برق زنده، مادرش را می کشد و پدرش دیال را به ترتیب از مرگ نیما و همسرش عصبانی و ویران می کند. دایال به قدری از دخترش عصبانی می شود که نمی تواند دیدن او را تحمل کند.
پارک همه در یک روز در یک پارک عمومی در لس آنجلس اتفاق می افتد، زیرا 11 نفر اهل لس آنجلس ناراضی هم عشق و هم از دست دادن را به روش های غیرمنتظره ای پیدا می کنند...
در حین جستجوی متون مقدس بودایی، راهب بدبخت (نیکولاس تسه) با مردم مارمولک، یک مطرود خانه دار (چارلین چوی) و یک شاهزاده خانم فراری (فان بینگ بینگ) روبرو می شود...
سرنوشت سه مرد به هم گره میخورد و رنج هر یک، در تار و پود زندگی دیگری تنیده میشود. هر کدام از این مردان، به شیوهای خودویرانگر با مشکلاتشان روبرو میشوند.
بر اساس وقایع واقعی حملات مرگبار گاز که توسط اعضای فرقه "اوم شینریکو" در سیستم متروی توکیو انجام می شود، کاناری داستان تکان دهنده دو کودک را روایت می کند که هر یک توسط خانواده هایشان رها شده اند، که در پی این رویداد زخمی گرد هم می آیند....
راهب افسانه ای بودایی نیچیرن (کازوئو هاسگاوا) از تحصیل خود باز می گردد تا ژاپن را از بحران اخلاقی خارج کند و با ایجاد شکل جدیدی از بودیسم برای مبارزه با مهاجمان مغول در طول دهه 1200 آماده شود...
دو جادوگر نوجوانی که در بدو تولد از هم جدا شدهاند و توسط دو خانواده متفاوت به فرزندی پذیرفته شدهاند، در روز تولد ۲۱ سالگیشان با هم آشنا میشوند و باید از قدرت خود برای نجات دنیایی که در آن متولد شدهاند، استفاده کنند، جایی که مادرشان هنوز در آن زندگی میکند...
یک فروشنده مواد مخدر جوان در حالی که در میان مردان باند خود با اختلال روبرو می شود و به او پیشنهاد می شود که به عنوان خواننده رگیتون فعالیت کند، عاشق می شود...
"هیلم فو" نوجوان هفده ساله عجیبی است که مادرش را پس از خودکشی اش در دریاچه از دست داده است.او وقت خود را به گشتن در محله و محکوم کردن نامادری اش به قتل مادر خود می گذراند.او پس از مشاجره با پدر خود از خانه فرار می کند و به ادینبورگ می رود.جائی که با "کیت" آشنا می شود.از آنجایی که او را یاد مادرش می اندازد به شدت به او علاقه مند شده و...