داستان فیلم از ماجرایی حقیقی الهام گرفته شده، زمانی که یک پلیس ، مردی سیاه پست را به قتل میرساند فیلم این اتفاق گرفته شده و دست به دست میچرخد و...

این فیلم داستان دو زوج را روایت می کند که به تازگی با یکدیگر ازدواج کرده اند و حال قصد دارند که بهترین جشن کریسمس را برای خودشان دست و پا کنند و جشن بگیرند...

استادی باهوش و شکاک به نام فیلیپ گودمن، زمانیکه به اشتباه پرونده هایی قدیمی را که درباره سه حادثه نامفهوم تسخیر ارواح هستند، پیدا می کند، وارد ماجرایی ترسناک می شود.

 یک سرمایه‌گذار بانکدار به نام "نائومی بیشاپ" توسط یک رسوایی مالی تهدید می‌شود و می‌بایست برای حل کردن این پرونده دست به کار شود و …

     داستان از جایی آغاز می شود که یک استخوان و یک اسلحه برای زن و شوهری فرستاده می شود باعث می شود آخر هفته هر کدام درگیر یک ماجرای جداگانه شوند...

"بیتریز" (سلما هایک) یک معالج و درمانگر متخصص است که پس از خراب شدن ماشین اش، دعوتنامه ای از سوی یکی از مشتریان ثروتمندش جهت حضور در یک مهمانی شام دریافت میکند. "بیتریز" پس از شرکت در آن ضیافت با مهمانانی عجیب که تفکراتی جالب دارند روبرو می شود و...

داستان فیلم بر روی یک پارتیزان (مامور خود خوانده) تمرکز دارد که به قربانیان کمک می کند از دست سوء استفاده کنندگان خانوادگی و نزدیک خود فرار کنند…

بیوگرافی در مورد فوتبالیست ایتالیایی روبرتو باجو ، مردی که کل نسل ها را به بازی فوتبال الهام داد...

این فیلم درباره چهار دوست است که از دوران دبیرستان با هم بزرگ شده اند و ...

داستان فیلم، داستان فرد اول سازمان بریتانیا به نام «کنترل» ( جان هرت ) است که با یک اسم رمز به نام «سیرک» شناخته می شود. او یکی از جاسوسان ماهرش به نام «جیم پردیوکس» ( مارک استرانگ ) را برای ماموریتی می فرستد. جیم مامور است تا ژنرالی مجارستانی که به نظر عنصری تهدید کننده است را تفتیش کند. اما او توسط نیرو های شوروی دستگیر و زخمی می شود، از طرفی کنترل هم به همراه دستیارش «جورج اسمایلی» ( گری الدمن ) می خواهند اوضاع را مرتب کنند که در اقدامی تعجب برانگیز توسط سازمان های جهانی باز نشسته می شوند...

در سال 1993، نوجوانی به نام کامرون بدلیل اختلالاتی، به مرکز درمانی به نام وعده خدا در منطقه‌ای دوردست فرستاده می‌شود. در حالی که او در معرض درمان و معالجه‎های سوال‎برانگیز قرار میگیرد، با دیگر ساکنین این مرکز ارتباط برقرار می‌کند و آنها تصمیم می‎گیرند تا زمانی که از آن مرکز خلاص شوند، تظاهر به همکاری با برنامه آن مرکز کنند…

یک دختر و پسر جوان به نام لوک (اسکات ایستوود) و سوفیا (بریت رابرتسون) و با یکدیگر آشنا شده و عاشق هم می شوند. این دو پس از مدتی با یک مرد (آلن الدا) که تصادف کرده آشنا می شوند که اتفاقا او هم دورانی برای خودش عاشقی بوده و با دیدن این دو، یاد عشق سابقش می‌افتد و ...

فیلم داستان یک خانواده هنری شناخته شده است. نقاش معروف زدزیسلوف بکسینسکی، همسرش و پسر جوانش توماش که در حوضه نقد و ترجمه فعالیت دارد. فیلم سعی دارد سبک زندگی غیرمعمول آنها را به تصویر بکشد...

در یک شهر کوچک قطب شمال که با بیشترین میزان خودکشی در آمریکای شمالی درگیر است، گروهی از دانش آموزان اینوئیت پس از ورود به ورزش لاکراس زندگی شان دچار تحول میشود...

"بازرس لاواردین" وارد تحقیقات در مورد قتل یکی از افراد برجسته که خود را محافظ اخلاقیات دهکده اش می دانست می شود.اما وقتی او بیوه مقتول را به عنوان یکی از معشوقه های قدیمی خود به یاد می آورد ماهیت تحقیقات به کلی تغییر می کند...

 «ادوارد ويلسون» (مت دیمون) به عنوان يك دانشجوي خوشبين و مثبت در دانشگاه درس مي خواند و جذب انجمن جمجمه و استخوان مي شود. اين انجمن محلي است براي پرورش فكري و آينده سازي رهبران آينده جهان. تيز هوشي ويلسون و عظمت و خوشنامي وي و اعتمادي كه به ارزش هاي آمريكايي دارد او را بهترين كانديد براي كار كردن در اين سازمان مي كند و در جنگ جهاني دوم جذب سازمان O.S.S مي شود كه اين سازمان بعد ها باعث بوجود آمدن سازمان C.I.A مي باشد...

"نلسون" مردی که در کار تبلیغات است و تمام زندگی خود را صرف موفقیت در کارش کرده است. روزی او به طور اتفاقی در حین امتحان گواهی نامه رانندگی با "سارا" ملاقات می کند. "سارا" با تمام زن هایی که او در زندگی اش دیده تفاوت های بسیاری دارد. "نلسون" باعث می شود تا "سارا" امتحان خود را قبول نشود. همه چیز دست در دست هم می دهد تا "نلسون" ماه نوامبر را با "سارا" زندگی کند. چیزی که تمام زندگی او را تغییر خواهد داد...

فیلم در رابطه با دو همسایه بیوه (رابرت ردفورد، جین فوندا) می باشد که یک رابطه غیر منتظره در شهر کوچک کلرادو ایجاد می کنند.

آلیس پس از 15 سال و در پی مرگ پدرش به روستای دوران کودکی‌اش باز میگردد با این ادعا که مزرعه خانوادگی حق و میراث اوست اما…

جیم و آماندا که در دوران دبیرستان عاشق یکدیگر بودند، نزدیک 20 سال هیچ خبری از یکدیگر نداشتند، اما پس از گذشت 20 سال بصورت اتفاقی در یک فروشگاه مواد غذایی با یکدیگر ملاقات میکنند و...