داستان این فیلم دربارهی یک معمار موفق است که در فرودگاه پاریس دختری وراج به او نزدیک می شود. اگرچه این ملاقات یک دیدار عادی بنظر می رسد اما بزودی به چیزی شرور و جنایتکارانه تبدیل می شود...
نیویورک، سال ۱۹۲۵. جیب بری به نام «کریس دوبوآ» (وان دام) به سبک «فاگین» آلیور توییست، یتیم خانه ای پر از بچه های دزد را اداره می کند. او که خود نزد یک استاد کیک با کسینگ به نام «خائو» (آلئونگ) بزرگ شده، در یک مسابقه ی افسانه ای شبیه به نبرد گلادیاتورها، که در شهری دور افتاده در تبت میان قهرمانان جهان با سبک های مختلف مبارزه برگزار می شود، شرکت می کند…
ارواح یخی به یک شهر کوچک حمله میکنند و همه را منجمد میکنند. کای، گردا و ایلای، یک جادوگر کوچک، به دنیای جادویی سرزمین آینه میروند تا ارواح یخی را شکست دهند و شهر را نجات دهند.
دنیل نورثکات در ۷ سالگی وقتی دوربین فیلمبرداری پدرش را گرفت شروع به مستندسازی محیط اطرافش کرد. او از خانواده و دوستانش فیلم گرفت و سپس به سفر رفت و لحظات معناداری را با افراد و مکانهای جدید ثبت کرد.
1 مرتبه نامزدی جایزه .BAFTA Film Award. همچنین 2 جایزه و نامزد دریافت 4 جایزه دیگر.
داستان فیلم در کشور برزیل رخ می دهد و درباره ی سه پسربچه هست ، که در منطقه ی تخلیه ی زباله ، چیزی را کشف می کنند که باعث به وجود آمدن مشکلاتی برای آنان می شود و…
1 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 10 جایزه و نامزد دریافت 14 جایزه دیگر.
فیلم، داستان تراژیک و حماسی دو برادر صحرانشین را در جریان جنگ بین انگلیسی ها و عثمانی ها در اوایل قرن بیستم روایت می کند. آنها با مردی انگلیسی (یادآور لارنس عربستان) همراه شده تا او را به چاه آبی که در دل صحرا و در کنار خط راه آهن قرار دارد برسانند. او ماموریت دارد که خط راه آهن را که وسیله تدارکات نظامی ترک های عثمانی است منفجر کند. کل فیلم از دریچه چشم ذیب بیان می شود، کودک شجاع بادیه نشینی که پدر و برادرش را از دست داده اما زندگی در بیابان با مردانی جنگجو، به او آموخته که چگونه برای بقا مبارزه کند و تسلیم نشود...
اسباب بازی ها به سفری در جاده می روند اما اتفاقی ناخواسته آن ها را به یک متل کنار جاده ای هدایت می کند. بعد از اینکه یکی از اسباب بازی ها گم می شود، سایر آن ها به دنبالش می گردند. اما آن ها متوجه گیر افتادن در مسئله ای مرموز و هولناک می شوند و...
داستان در مورد یک دنیای زیرزمینی مخفی میباشد. دنیای گرم و پر از لوله و… . شاهزاده این دنیا به اسم "پاتما" همیشه دوست دارد به بیرون برود و گردش کند. او بیشتر از همه دوست دارد به محلی برود به اسم “منطقه خطر”. هیچ کس اجازه ورود به این منطقه را ندارد و کسی به "پاتما" نمیگوید که چرا. بالاخره او وارد منطقه خطر میشود و راز آن را کشف میکند و داستان شروع میشود...