یک جوان 16 ساله خجالتی به نام روبی گیلمن می فهمد که او وخانواده اش نسلی از کراکنها (هشت پاهای افسانه ای) هستند که به صورت انسان درآمده و در حال زندگی بین آن ها هستند، او که تنها خواسته اش جا افتادن در مدرسه بود حال باید نسل بعدی کراکن های سلطنتی باشد...
سامانتا ویلکینز در کودکی قدرت های ماوراءالطبیعه خود را کشف می کند. او همچنین متوجه می شود که خانواده ای دارد که از وجود آن بی خبر بوده است. این خانواده ریشه های شومی دارند و سامانتا باید با این موضوع کنار بیاید.
هفت نوجوان درمی یابند که آینه های اتاق خوابشان دروازه ای به دنیای دیگر است و به قلعه ای شگفت انگیز منتقل می شوند. در آنجا، دختری با ماسک گرگ آن ها را به بازی دعوت می کند.
اعضای لیگ عدالت ناپدید شدهاند و شهر متروپولیس توسط شروران تسخیر شده است. در این شرایط، تنها یک تیم میتواند این راز را حل کند: اسکوبی دو و دوستانش! اما یک سگ جدید به نام "کریپتو" سگ سوپرمن با قدرتهای فوق العاده وارد شهر میشود و ...
در دنیایی که انسانها و حیوانات انساننما در کنار هم زندگی میکنند، گروهی از حیوانات جنایتکار به نامهای آقای گرگ، آقای پیرانا، آقای مار، آقای کوسه و خانم رتیل برای جلوگیری از گذراندن دوران زندان، توافقی را انجام دادهاند. هنگامی که با آقای گرگ شروع به لذت بردن از این سبک زندگی جدید میکنند، یک شرور جدید ظهور میکند...
جهنم نام یک زندان می باشد که افرادی که کارهای شیطانی زیادی در این دنیا انجام داده اند به این مکان فرستاده می شوند . یک روز زندانیان این زندان مخوف با کمک هم از این زندان فرار می کنند و وارد دنیای واقعی می شوند ، دنیایی که ایچیگو و دوستانش در آن زندگی می کنند . پس از اینکه زندانیان پا به محل زندگی ایچیگو و دوستانش می گذارند آنها تصمیم می گیرند که با این موجودات شیطانی به نبرد بروند اما آنها درمی یابند که توان مقابله با این زندانیان قدرتمند را ندارند ، در ادامه فردی مرموز پا به این دنیا می گذارد و به کمک ایچیگو و دوستانش می رود .
وقتی "لکس لوتر" به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده انتخاب می شود از تهدیدی که توسط شهاب سنگی کریپتونی به وجود آمده استفاده می کند تا برای "سوپرمن" تله بگذارد...
داستان دربارهی جنگ بین دو قوم ساری و تراون است که به عنوان یک ورزش برای لذت خودشان، توسط خدایان ساری و دیگر خدایان، در سطح جهان برگزار میشود1. بازگشت شخصیت Xu Xang و نبرد او با دشمن داخلی خود، نمایش داده میشود...
سوزومه، دختر 17 سالهای است که درون شهری آرام در کیوشو زندگی میکند، در حین سفر با مردی جوان مواجه میشود که به او میگوید: «من دنبال یه در میگردم». او را تعقیب میکند و در میان ویرانههای کوهستانی دری فرسوده پیدا میکند، انگار آن در تنها چیزی است که از تمام ویرانی ها به سلامت بیرون آمده است. انگار چیزی سوزومه را به سمت در میکشاند، در همین حین سوزومه خود را در حالی که به در رسیده است میبیند. خیلی زود درها یکی پس از دیگری در نقاط مختلف ژاپن شروع به باز شدن می کنند. بخاطر بلایایی که از آن سوی درها بر سر مردم روانه میشود، بایستی درها بسته میشدند. به نظر میرسید در آسمان مکانی که سوزومه واردش شده بود ستارگان، غروب خورشید و آسمان صبحگاهی تمام وقت با یکدیگر ترکیب شده بودند. به سبب این درهای مرموز، "سفر قفل کردن درها"ی سوزومه، آغاز میشود.
پس از اینکه یک دختر جوان شاهد یک جنایت خشونت آمیز است، یک اژدهای خیالی را احضار می کند تا خشم خود را کنترل کند و از او در سفر به سمت زن بودن محافظت کند...
کارل با بی علاقگی قبول میکند با خانمی به سر قرار برود، اما اصلا نمیداند قرار گذاشتن این روزها چگونه است. سگ مهربانش داگ برای آرام کردن اضطراب او به او توصیههایی میدهد ...