پسر کوچکی، بعد از اینکه مادربزرگش یک داستان اسطورهای برایش تعریف میکند، با رویدادی ترسناک مواجه میشود. اما آنچه او نمیداند این است که حقیقت دیگری پشت این ماجراها نهفته است.
بعد از مرگ نابهنگام خواهر و برادرهای بزرگترش، یک معمار جوان که با مشکلات دست و پنجه نرم میکند، ناگهان برای برادرزادههایش «تکوالدین» میشود. وقتی فرصتی برای یک زندگی بهتر پیش میآید، او باید بین زندگی عاشقانه، حرفهاش یا برادرزادههایش یکی را انتخاب کند.
یک زوج، سلیم و تاسیا، در حال آماده شدن برای عروسیشان هستند. با این حال، برنامههای شاد آنها زمانی به هم میریزد که خاله سلیم، تنها نسبت خونی او، میمیرد.
وعدههایی که در گذشته داده شده بود، اکنون به عنوان یک بدهی مطالبه میشود. طاری و کادار مجبورند راز تاریک مادرشان، انگون، را حفظ کنند. آنها باید پیش از به پایان رسیدن مهلت هفت روزه، با زمان به رقابت بپردازند.
خانه اِچا و آریل در ابتدا محل آرامش و تفاهم بود. اما این آرامش دیری نپایید و پس از آنکه جنی به نام جن داسیم عاشق اِچا شد و آرامش او را بر هم زد، زندگی این دو دستخوش وحشت و دگرگونی هولناکی شد.
ورزشکاری که بیناییاش را از دست داده، ناگزیر است به برادرِ ازخودبیگانهاش متوسل شود؛ برادری که شاید او را دستاویزی برای رهایی از بندِ زندان قرار داده باشد. این دو برادر که هیچگاه صمیمی نبودهاند...
داستان دربارهی خواهر و برادری به نامهای حنیف و استی است که پس از درگذشت عمویشان به شهر محل تولدشان بازمیگردند و در آنجا تجربههای ماوراءالطبیعهای را از سر میگذرانند که به ظهور مجدد او مربوط میشود.
هنگامی که برهان، همسر ویویان، تصمیم میگیرد با آنجل، زن جوان آزمندی که با جادوگری خانوادهاش را به وحشت میاندازد، ازدواج کند، وحشت به جان ویویان رخنه میکند.
پس از گذشت دو سال از زندگی کارتیکا با هندرو و لیندا، تلاش هندرو برای به فرزندی گرفتن او با مخالفت سازمان بهزیستی روبرو میشود و این امر موجب میشود تا زندانیان بند ۷ و هندرو برای رسیدن به عدالت به روش خود اقدام کنند.