داستان پیرامون یک منتقد غذا با شهرتی جهانی میچرخد که با یک آشپز مشهور آشنا میشود. این آشپز به شدت از پذیرفتن منتقدان غذا در رستورانش خودداری میکند. این دو باید قبل از عروسی خواهر منتقد غذا، بر اختلافاتشان غلبه کنند.
مادلین وردیه، بازیگری بی پول متهم به قتل یک تهیه کننده معروف است. او با کمک بهترین دوستش ثابت می کند که برای دفاع از خود تبرئه می شود. بعدها زندگی با شکوه و موفقیت آغاز می شود، تا زمانی که حقیقت آشکار شود...
داستان فیلم حول محور یک ماما مهربان میچرخد که درگیر مشکلات شخصی خود و بارداری بهترین دوستش است. در یک اتفاق غیرمنتظره، او با یکی از آشنایان گذشتهاش روبرو میشود.
یک فعال محلی و یک شهردار جوان در مورد نحوه اداره حومه فقیرنشین خود اختلاف نظر دارند. فعال خواهان تغییرات اساسی و سریع است، در حالی که شهردار رویکردی تدریجی و محتاطانهتر را ترجیح میدهد.
یک بازیگر اسپانیایی در حین فیلمبرداری یک فیلم ناپدید میشود. اگرچه جسد او پیدا نمیشود، اما پلیس به این نتیجه می رسد که او در لبه پرتگاه دچار حادثه شده است. سالها بعد، این معما به زمان حال بازمیگردد...
ادموند دانتس، فردی بیگناه که سالها به ناحق زندانی شده بود، پس از فرار از زندان، با تغییر چهره و هویت، به دنبال انتقام از کسانی است که زندگی او را تباه کردهاند.
وینسنت، پدر خانواده باراند، برای جشن کریسمس برنامههای زیادی دارد اما وقتی فرزندانش در آخرین لحظه از آمدن منصرف میشوند، ناچار میشود برنامههایش را تغییر دهد.
در طول سفری به دانمارک، مردی دستگیر و متهم به قتل همسر و سه فرزندش میشود. با وجود ادعای بیگناهی، او تا زمانی که پلیس تحقیقات خود را انجام دهد، در زندان میماند.
لوسی، بازیگر کودک سابق، به دنبال آرامش روحی در یک دوره آموزشی به رهبری ایلون، رهبر معنوی است. او همچنین در حال تلاش برای بهبود رابطه نزدیک اما پرتنش خود با دخترش، دیلن است.
فرانسوا تروفو، فیلمساز معروف، در سالهای پایانی عمر خود به شدت بیمار شد و به نزد همسر سابقش پناه برد. او قصد داشت زندگینامه خود را بنویسد اما به دلیل بیماری ناتوان شد. این فیلم روایتی از این دوران سخت زندگی اوست.
داستان زندگی برونو سولاک، دزد ماهری که لقب "آرسن لوپن قرن بیستم" را به خود اختصاص داده بود، الهامبخش این رمان است. رویدادهای این داستان بر اساس واقعیتهای تاریخی شکل گرفته است.
لیزا، یک زن قوی و سابقاً عضو نیروهای ویژه، پس از کشته شدن همسرش در یک توطئه سیاسی، به برزیل میرود تا با استفاده از تمام تواناییهای خود، حقیقت را درباره مرگ همسرش کشف کند.
دختری ۱۷ ساله به همراه خانوادهاش ناچار میشود به منطقهای تفریحی نقل مکان کند. اما اوضاع این منطقه آنطور که در ابتدا به نظر میرسد، ساده و عادی نیست.
در اواخر دهه شصت میلادی، زنی در کانادا برندهی بختآزمایی بزرگی میشود و جایزهای به شکل تمبر دریافت میکند. او با این جایزه قصد دارد زندگی خود را متحول کند، اما برگزاری جشن برای چسباندن تمبرها و حسادت همسایگان، نشان از تغییرات اجتماعی و روانی آن دوران دارد.