پدری به خانه بر می گردد به امید اینکه با دخترش "مگی" ارتباط برقرار کند. امادختر او ربوده شده و این اتفاق خانواده آنها را وادار می کند با هم همکاری کنند تا او را بازگردانند...
فرانک از کار اخراج میشود و به دلیل زندگی در منطقهای ممنوعه، باید برای پیدا کردن کار به جایی دور از خانه برود. او باید دوازده هزار یورو به دست آورد تا بتواند به خانه بازگردد، اما این کار آسان نخواهد بود.
یک دانشجوی جوان، برای گذراندن یک تابستان بیدغدغه به زادگاهش در خیخون، واقع در ساحل اقیانوس اطلس، سفر میکند و از روزمرگیها، تعهدات و دوست پسرش در مادرید رهایی مییابد.
دو داستان، دو مکان عجیب و غریب، دو گروه گرفتار: در این روایت، دو برادر در پلههای بیانتها و یک خانواده در جادهای بیانتها گرفتار شدهاند و برای مدت زمان نامعلومی در این فضاهای غیرمنطقی سرگردان هستند.
گروهی که برنامه نمایش فیلمهای ترسناک محلی را اجرا میکنند، عادت دارند داستانهای وحشتناکی از قاتلان بیرحم را پخش کنند، اما امشب خود آنها در دام قاتلی واقعی گرفتار شدهاند و داستان واقعی را رقم میزنند.
ارنستو ناوارو که از یافتن سوژه ای برای رمان بعدی خود ناامید است، ردپای یک قاتل مرموز را دنبال می کند، مردی که وسواس زیادی به نوشیدن خون انسان و جاودانگی شدن دارد.
پل، که شغلی در آهنگسازی دارد، پس از درگذشت پدرش به روستایی دور افتاده در مکزیک سفر میکند. در حالی که توجه او به سرنوشت زن گمشدهای جلب میشود، پل باید با خاطره پدر و آینده نامعلوم خود روبرو شود.
ویکتور کنده، کارگردان تئاتر، با ساخت یک موزیکال علمی تخیلی که بازیگرانی مانند آنگی فرناندز، ماریا کاسترو، ریکاردو گومز و سانتیاگو سگورا در آن حضور دارند، آماده ورود به دنیای سینما میشود.
داستان در مورد سیمون، مردی عمیقاً مذهبی در قرن چهارم میلادی است که برای نزدیکی بیشتر به خدا بر فراز ستونی زندگی میکند. شیطان که خواهان بازگشت او به زمین است، تلاش میکند تا او را اغوا کند.