ساندرا در راه برداشتن خواهر خود در یک شهر بیابانی با یک کوچک شدن روبرو می شود تا به مادرش ادامه دهد. او با ورق زدن یک سکه تصمیم می گیرد. ورق زدن سکه روانی می شود...
جنویو و باربارا دوستانی هستند که با سام بردی وکیل رابطه دارند. زمانی که آنها از مثلث عشقی عجیب و غریب بین خودشان باخبر میشوند برای این وکیل نقشه میکشند...
فیلمسازی تازه به دوران رسیده ای که استودیو از وی خواسته فیلم اکشنی بسازد، او می داند فیلم موفقی نخواهد شد, احساس می کند به بازی گرفته شده است و تصمیم می گیرد نگاتیو های فیلم را بدزد و با استودیو وارد معامله شود...
سام (برادریک) در شهر کوچکی در ایالت نیوانگلند زندگی میکند او از زندگی خود راضی نیست. روزی نامزدش، لیندا (پرستن) به او میگوید به شخص دیگری علاقهمند شده است و میخواهد به نیویورک برود. سام از این حرف او بسیار متعجب میشود و نمیخواهد لیندا را از دست بدهد. برای همین پس از این که لیندا به منهتن میرود او هم به دنبالش به منهتن میرود...
یک دانشجوی جوان معتقد است که روح یک موجود بیگانه از سیاره ای دیگر به گذشته بازگشته و بدن او را در اختیار گرفته است تا به بشریت نفوذ کند و به مطالعه آن بپردازد ...
در بازسازی یک معمای معروف ژاپنی، مردی در کوبه خانواده ای ندارد. او روزی بازدیدکنندهای را میپذیرد که محقق است و متوجه شده است که این مرد خانوادهای مرفه در اوکایاما دارد....
خواهر کوچکتر به خواهر بزرگتر حسادت میورزد و آرزو میکند جای او را بگیرد. صبح روز بعد، آرزو برآورده میشود و خواهران جابهجا میشوند. خواهر کوچکتر باید با زندگی جدیدش کنار بیاید...
درست همینکه آملیا فکر میکند از اضطراب و ناامنی خودش راحت شده است، بهترین دوستش ازدواجش را اعلام میکند که باعث میشود اضطراب و ناامنی آملیا دوباره برگردد.
"بیمبو"از کارش اخراج شده و اصلاً از وضعیت فعلی اش اش راضی نیست. از طرفی بهترین دوستش "لَری"، نیز بیکار بوده و با امکانات کم خانواده اش را می چرخاند . او قصد از خود گذشتگی و کمک به دوستش را دارد اما بیمبو تصمیم به راه اندازی یک همبرگر فروشی سیار دارد و ...
دالی پارتون مجری موسیقی کانتری را به تصویر می کشد که با مرگی نابهنگام مواجه می شود، اما نمی تواند وارد بهشت شود تا زمانی که یک کار خوب در زمین انجام دهد: یک بیوه معتاد به کار را برای کریسمس با فرزندانش متحد کند.
طالعه ای بر روی شخصیت میلدرد 'میلی' هاوکس، زنی مسن که تمام عمرش را صرف مراقبت از دیگران کرده است. زمانی که دخترش او را ترک کرده و از خانه می رود، متوجه می شود که دیگر کسی را ندارد که نگرانش باشد...