یک مرد جوان بی توجه، بر متوجه می شود که بیمار است، او تصمیم مگیرد تا شغل،دوست دختر و شهرش را ترک کند و به تنهایی به بریتانیا میرود همراه با ترس و نگرانی هایش از ...
"تایبی بالوگ" پیرمرده خلافکار 70 ساله که 10 سال زندانی شده بود ، پس از اینکه از زندان خارج میشود حتی به مقدار کمی هم تغییر نکرده بود! و تصمیم گرفت دوباره تشکیل گروه بدهد...
ناخدای یک کشتی با 14 مرد دیگر برای صید به دریا میروند ولی همه به جز ناخدا صید دریا میشوند و مردم ناخدا را مسبب مرگ عزیزانشان میدانند و به او و خانواده اش حمله میکنند و در این بین دختر خردسال ناخدا هانیه فلج میشود، ناخدا و خانواده اش تنگک را ترک میکنند و به بوشهر میروند. ناخدا نذر کرده که شب دهم محرم تا صبح دمام بزند تا هانیه شفا یابد اما…
دو خواهر همراه با دختران جوان خود زندگی آرامی را میگذرانند، اما برگزاری یک مهمانی خانوادگی و حضور مردی جوان، زندگی این دو خانواده را دستخوش چالش و بحرانی جدی مینماید…
داستان فیلم در مورد یک شیمیدان می باشد که ناگهان از خواب بیدار می شود و خود را به جرم آتش سوزی و ساخت مـواد مخـدر در زندان می بیند. او به بیماری فراموشی مبتلا است اما به طور غیرمنتظره ای با وثیقه آزاد می شود و اولین کاری که می کند جستجو برای یافتن دوست دخـترش است …
ماری (Akiko Kikuchi) در توکیو بزرگ شده است و از زندگی در آن خسته شده است برای همین تصمیم به نقل مکان به شهر بچگی خود در استان شیزوئوکا میگیرد . او یک دکه کوچک فروش شربت با یخ باز میکند که از این کار خیلی لذت میبرد .
داستان غم انگیز در مورد یک شورشی به نام "Boddi Steingrimsson" که در یک شهر کوچک در شمال ایسلند زندگی می کند، وی از جامعه ماتریالیسم بسیار متنفر و در وبلاگش این موضوع رو به تمسخر میگیرد، بعد از 10 سال درس خواندن در آلمان به ایسلند بازمیگردد تا طرزه تفکر مردمان ایسلند را تغییر بدهد..
1 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین دریافت 3 جایزه دیگر.
"Buzkashi" فیلم کوتاه درام و بر علیه این ورزش در افغانستان ساخته شده است ، بُزکَشی (کشیدن بز) ورزش ملی افغانستان و همچنان یک بازی سنتی گروهی است که بر روی پشت اسب انجام میشود. این بازی در میان تمامی اقوام افغانستان مروج است..
سفره "کریستوفر" و "ماجا" به "پراگ" برای برگرداندن پدر فوت شده "کریستوفر" به یک داستان جدایی تبدیل میشود، در حالیکه پدر مرده در پشت زمینه تاثیر گذار و رازها کم کم شروع میکنند به تخریب کردن این ازدواج..
ناهید زندگی خوب و آرامی در کنار همسرش فرهاد و دخترش باران دارد، اما این ظاهر ماجرا است به ناهید خبر میدهند که فرهاد قصد خودکشی دارد. ناهید ابتدا باور ندارد، اما بعد از مدتی متوجه میشود این همه ماجرا نیست. فرهاد می خواهد همراه خودش، ناهید و باران را هم بکشد…
چهار دروازه به سوی سرزمین زیبای اژدها وجود دارد، آتش، آب، زمین و هوا. فقط «اتلبرد» نگهبان، کلید و رمز خروج از آنجا را دارد. «کوین» پسرکی از قرون وسطی است که در آب میافتد و به تپۀ اژدها میرسد و در آنجا با کوچکترین اژدهای آن سرزمین دوست میشود. اما هیچچیز در تپۀ اژدها سر جایش نیست. یک جادوگر و دستیارش که در آنجا اسیر شدهاند از پسرک میخواهند که آنان را آزاد کنند...
زنی برای پسرش سفارش یک لباس عروسی را میدهد تا در مراسم ازدواج خواهرش آن را بپوشد. شاگرد خیاط، به همراه دو نوجوان دیگر که در همان ساختمان زندگی میکنند، نقشهای میریزند تا لباس را شبهنگام بر تن کنند تا ببینند لباس به آنها میآید یا نه. اما کارها طبق برنامه پیش نمیرود و برای برگرداندن لباس دچار مشکل میشوند…