افسر پلیس "جیم ویلسون" پس از رفتار خشونت آمیز با مظنونین به شمال فرستاده میشود تا پرونده قتل دختر جوانی را حل کند. او به "مری" خواهر مضنون اصلی پرونده علاقه مند میشود و ...
«ديک تريسي» (بيتي) با تلاشي مداوم، نقشه هاي شيطاني «بيگ بوي کاپريس» (پاچينو)، رهبر جنايتکاران را بر هم مي زند. از طرف ديگر «تريسي» در زندگي خصوصي با نامزدش، «تس تروهارت» (هدلي) که اصرار دارد او شغل کم دردسرتري براي خود دست و پا کند، درگير است...
هارولد بنسون (ریپ تورن)، قمارباز حرفهای لوس، متوجه میشود که همیشه میتواند در برابر فروشنده بلک جک لاس وگاس، ویلی بروداکس (کن وال) پیروز شود. در واقع، بنسون به قدری پیوسته در برابر ویلی پیروز می شود که هیچ کازینویی در وگاس یا جاهای دیگر دلال ظاهراً دیوانه را استخدام نمی کند...
اوايل قرن بيستم «جان ريد» (بيتي)، روزنامه نگاري راديکال، رابطه اي پرفراز و نشيب با نويسنده اي به نام «لوييز برايانت» (کيتن) دارد.«ريد»، هم چنين با گروهي از شخصيت هاي سرشناس معاصر خود برخوردها و رفت و آمدهايي داشته است...
وقتی گروهی از مستمری بگیران متوجه می شوند که خانه هایشان قرار است خراب شود، دست به کار می شوند. تلاش برای دلسرد کردن به زودی به قتل کارگران ساختمانی تبدیل می شود...
زوج جوانی که به «بازیهای فکری » گرهخورده: علاقهمند هستند، زمانی که یک زن مرموز وارد زندگیشان میشود، بیشتر از چیزی که چانهزنی میکردند، به دست میآورند...
یک روح شیطانی بدن میزبان انسانی خود را که یک جنایتکار محکوم به اعدام است، ترک می کند و به صورت مخفیانه وارد بدن میزبان انسانی بعدی خود، یک قاضی فرانسوی می شود...
پروفسور چلنجر گروهی متشکل از دانشمندان و ماجراجویان را به سمت دشتی دور افتاده در جنگل های آمازون را رهبری می کند تا ثابت کند که دایناسور ها هنوز زنده هستند...
« سر ويلفريد روبارتس » ( لاتن ) ، وكيل سرشناس ، از يك سكته ى قلبى جان سالم به در برده است و دوران نقاهت را مى گذراند . پزشكان او را از ادامه ى كار در محاكم جنايى منع كرده اند ، با اين همه ، « روبارتس » دفاع از مردى به نام « لنرد وول » ( پاور ) را متهم به قتل بيوه زنى ( واردن ) شده قبول مى كند .
« جيم » ( دين )، پسر جوان خانواده اى است كه در آن مادر ( دوران ) تسلط عجيبى بر پدر ( باكوس ) دارد. به همين دليل « جيم » با اين دو رابطه ى چندانى ندارد. او در دبيرستان جلب « جودى » ( وود )، دخترى مى شود كه از بى محبتى هاى پدرش رنج مى برد...
جان توسط مادر در حال مرگش فرستاده می شود تا تحت سرپرستی یک جرمی فاکس خاص بماند. او متوجه می شود که مرد معشوق سابق مادرش و رهبر یک باند هولناک بوده است....
جورج گریگ که فرمانده یک سفینه فضایی است به دست نیرو که از سیاره ای دیگر آمده نابود می شود همانروز از وی بچه ای به دنیا می آید که نامش را جیمز می گذارند جیمز وقتی بزرگ می شود به خدمت سفینه فضایی در می آید تا جای پدر را بگیرد از آن طرف نیرو با ماده ای که اختراع کرده سیاره ای را نابود می کند و اکنون قصد دارد با همان ماده به جنگ زمین بیاید اما سفینه اینتر پرایز که جیمز نیز در آن است قصد دارد جلوی این کار را بگیرد...