سال 1863. « سروان روپر » ( هولدن ) افسر ارتش شمالىهاست كه در قلعهاى در آریزونا ، مسئولیت اسراى جنوبى را به عهده دارد. او به دلیل رفتار خشنى كه با اسرا و فرارىها دارد، مورد تنفر جنوبىها و حتى همقطاران خودش است. تا این كه « كارلا فارستر » ( پاركر ) براى عروسى دوستش، دختر فرمانده، به قلعه مى آید. اما او در واقع جاسوس جنوبی هاست...
"مارتی" قصابی 34 ساله که خانواده ای ایتالیایی برای ازدواج در جستجوی او هستند.او با معلمی به نام "کلارا" برخورد می کند.آنها هر دو تنها بوده و عاشق هم می شوند و...
جف، سرپرست یک کاروان پیشگام، پسر فراریای به نام بن را همراه میکند. این موضوع و همچنین درگیری با باجناق آشپز، باعث ایجاد تنش در گروه میشود. در ادامه، فروش غیرقانونی تفنگها توسط برخی از مسافران، به حملات سرخپوستان منجر شده و سفر آنها را مختل میکند.
نقره زیادی در منطقه سرخپوستان کشف شده و دولت به توافقی صلح آمیز با آنها می رسد. وقتی "جیمز بووی" وارد صحنه می شود، او سفیدپوستانی را پیدا می کند که نقشه حمله به سرخپوستان را طراحی می کنند و...
دنیای "ویلبر گری" و "چیک یانگ" با رسیدن بقایای "هیولای فرانکشتاین" و "دراکولا" از اروپا به هم می ریزد. "دراکولا" بهوش آمده و به همراه هیولا که می خواهد مغز جدیدی برای خود بدست بیاورد پا به فرار می گذارد و...
"لو کاستلو" و "بودو ابوت" فروشندگانی هستند که هنگام سفر به کالیفرنیا، واگن گپ، مونتانا را متوقف می کنند. در طول توقف، یک جنایتکار بدنام، "فرد هاوکینز"، به قتل می رسد و این دو متهم به این جنایت می شوند ...
"سندباد" قصه گویی است که ماجراهای بزرگی در مورد خود تعریف می کند. اما راست و دروغ بودن آنها را هیچکس نمی داند. در این فیلم هشت ماجراجویی او توسط شخص خودش روایت می شود...
در کالیفرنیای قدیمی، یک جوان فرانسوی که یک صندوقچه پر از نقره را حمل میکند، با کالسکه به سن مارینو میرود تا یک معامله تجاری پیچیده را انجام دهد اما در راه ...
دو معدنچی به نامهای "روی گلنیستر" و "دکستری" که توسط مالک یک سالن حمایت مالی می شوند،برای محافظت از طلاهای خود در مقابل "الکساندر مک نامارا" کمیسری فاسد مبارزه می کنند...
وقتی "باب ستون" از تگزاس به کانزاس مهاجرت می کند،نکات خوبی در آنجا بخصوص "مری مک کلود" دختر بانکدار محلی را پیدا می کند.وقتی او فرصتی برای انتخاب شدن به عنوان کلانتر را بدست می آورد،رقیب معلم قابل احترام "ویلیام کانترل" می شود و...
«داج سیتی»، به عنوان آخرین شهر پیش از ورود به قلمرو غرب وحشی، به طور طبیعی به مرکز تجمع تبهکاران تبدیل شده است. به همین دلیل، دولت فدرال یکی از توانمندترین مأموران مجری قانون خود، یعنی کلانتر «مت دیلون»، را به این شهر اعزام میکند. کلانتر دیلون در اجرای قانون بسیار قاطع و سرسخت است، اما هرگز این اصل را فراموش نمیکند که قانون برای خدمت به مردم وضع شده است، نه آنکه مردم در خدمت قانون باشند. در انجام این مأموریت دشوار، «تَدِ» تازهکار و «فِستوس هَگِنِ» سالخورده و باتجربه، به عنوان معاونان کلانتر، او را یاری میدهند.