تام و جکسون از دست موجودات فضایی فرار میکنند و میفهمند زمین میدان جنگ دو گونهی فضایی است. آنها باید این دو گروه را متحد کنند، وگرنه کهکشان نابود خواهد شد. در این راه، با افراد مختلفی روبهرو میشوند.
برنامهی دانیل برای نزدیک شدن دوباره به خانوادهاش با مانعی غیرمنتظره روبهرو میشود: او میفهمد که اعضای خانوادهاش تنها به خاطر ارث، قصد جانش را کردهاند.
بازماندگان یک کشتی جنگی که به تازگی غرق شده، موفق میشوند یک زیردریایی روسی را تسخیر کنند. با این حال، سرنوشت آنها را به جزیرهای ناشناس میکشاند که در آن باید با موجودات ماقبل تاریخ و کشنده روبرو شوند.
کارتمن خواب هایی می بیند که نشان می دهد زندگی او به زودی به پایان خواهد رسید. هوش مصنوعی که وارد جامعه شده، زندگی مردم ساوت پارک را تغییر داده است. بزرگسالان این شهر نیز با تغییراتی که در زندگی آنها ایجاد شده، دست و پنجه نرم می کنند...
جولی، ستارهی دنیای تنیس، در آکادمی معتبر تنیس مشغول به تمرین است. پس از تعلیق ناگهانی مربیاش به دلیل تحقیقات، سایر بازیکنان ترغیب به صحبت میشوند، اما جولی سکوت را برمیگزیند.
یک دختر هاوایی که از تنهایی رنج میبرد، با موجودی فضایی که از محل خود گریخته، طرح دوستی میریزد. این دوستی به دخترک کمک میکند تا بتواند خانواده از هم پاشیدهاش را دوباره سر و سامان دهد.
یک پزشک متخصص قلب، پس از مرگ مشکوک دخترش که پس از یک مراسم مذهبی رخ داده بود، به مرگ او شک میکند و معتقد است که دخترش ممکن است هنوز زنده باشد. او با یک کشیش بر سر این موضوع اختلاف پیدا میکند و سعی میکند حقیقت را کشف کند.
دکتر و دوستانش وارد سیارهای میشوند که در واقع یک منطقه جنگی تحت کنترل «اربابان جنگ» است. آنها با استفاده از سربازان انسانی ربودهشده، در حال ساختن ارتشی برای تسخیر کهکشان هستند.
برونو، پدر مجردی که پس از پایان درمان سلامت روان همسر سابقش، تری، مجبور است به مدت ۳۰ شب با او زندگی کند، باید دید آیا میتواند در این شرایط آشفته دوام بیاورد یا خیر.
در ۲۴ آگوست ۱۹۸۱، لاریسا و ولادیمیر ساویتسکی، زوج جوانی که تازه زندگی مشترک خود را آغاز کرده بودند، سوار بر هواپیمای مسافربری آن-۲۴، عازم سفری هوایی از کومسومولسک-آن-آمور به مقصد بلاگووشچنسک شدند. اما ۳۰ دقیقه مانده به فرود، در پی برخورد با هواپیمای دیگری، این هواپیما در ارتفاع بیش از ۵ کیلومتری از سطح زمین به تکههای کوچک خرد شد. در آن لحظه...
جویس، زنی جسور و سر به هوا، در روز عروسی خود با جسارتی غیرقابل انتظار، "نه" قاطعی میگوید و مسیر زندگی خود را به کلی تغییر میدهد. او از ساحل عاجی، سرزمین مادری خود، دل میکَنَد و به سوی گوانگژو، شهری پررمز و راز در چین، رهسپار میشود. در این سفر پرفراز و نشیب، جویس با چالشهای متعددی روبرو میشود و باید با تمام توان برای ساختن زندگی جدیدی تلاش کند.
دو آدمکش نوجوان به نامهای چیساتو و ماهیرو به شهر ساحلی میازاکی سفر میکنند. در آنجا، به طور غیرمنتظرهای با یک آدمکش تشنه به خون روبرو میشوند که قصد دارد تعداد قربانیان خود را افزایش دهد.