یک خواننده پاپ، پس از کنار گذاشتن حرفه خود برای بازیگری، توسط یک طرفدار وسواسی و روحی شبیه به گذشته خود مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. این اتفاقات باعث می شود که او به آرامی دیوانه شود.
یکی از اعضای جنبش مقاومت فرانسه بنام «آندره دویگنی» که توسط نازی ها دستگیر و زندانی شده است، قصد گریختن از زندان را دارد. سپس در روزی یکسان او به مرگ محکوم می شود، و همینطور یک زندانی جدید به سلول او می فرستند، که ممکن است جاسوس باشد. اکنون او یا باید هم سلولی اش را بکشد، یا اینکه ریسک کند و او را در جریان برنامه هایش برای فرار بگذارد...
فیلم وقایع نگاری سختگیرانه از سال 1884 تا 1894 درباره هنرمند نروژی "ادوارد مونک" است.او سبک اکسپرسیونیسم را آغاز کرده و خود را به عنوان یکی از بحث بر انگیزترین هنرمندان شمال اروپا مطرح می کند...
در یکی از محله های فقیر نشین حومه ی پاریس، یک مجتمع مسکونی به محاصره ی پلیس درمی آید. سه جوان ساکن در مجتمع، «سعید» (تاقمائویی)، عرب مهاجر؛ «ون» (کاسل)، یهودی کله شق؛ و «اوبر» (کونده)، افریقایی بوکسور، که به خاطر بی کاری به شغل های پست و سرقت و خرید و فروش مواد مخدر روی آورده اند، با پلیس درگیر می شوند…
کابیریا ( ماسینا ) ، زن خیابان گرد بسیار خوش قلب و ساده دلى است که در حومه ى رم زندگى میکند . او از آن نوع آدمهایى است که بدبختى را بخشى از زندگى میدانند ، اما هرگز ایمانشان را به ارزش خود زندگى از دست نمیدهند .
کلنل هانس لاندا یک فرد نازی و به شدت یهود ستیز است. او به دلیل دشمنیاش با یهودیان لقب شکارچی یهودی دارد. آلدو یهودی و سردستهی گروه حرامزداهها است. این گروه بسیار خشن است و روی پیشانی قربانیانش سواستیکا حک میکند. هدفشان کشتن نازیها و در نهایت کشتن هیتلر است ...
در آخرین فیلم صامت چاپلین، او در مقابل جامعه ی مدرن، عصر ماشین ها و پیشرفت بر می خیزد. در ابتدا او را می بینیم که دیوانه وار تلاش می کند تا با خط تولید سفت کردن پیچ و مهره ها همراه شود. او برای آزمایش با یک دستگاه تغذیه ی اتوماتیک انتخاب شده است اما اتفاقات ناگواری که پیش می آید باعث می شود تا رئیسش تصور کند که او دیوانه شده است و چارلی به یک بیمارستان روانی منتقل می شود...
سیمین (لیلا حاتمی) می خواهد به همراه همسرش نادر و دخترش ترمه از ایران برود و همه مقدمات این کار را فراهم کرده. اما نادر (پیمان معادی) نمی خواهد پدرش را که از بیماری آلزایمر رنج می برد تنها رها کند. این اختلافات باعث می شود سیمین از دادگاه درخواست طلاق کند اما دادگاه درخواستش را رد می کند و مجبور می شود که …
یک جنگجو که از شهر به بیرون رانده شده بود بعد از چندین سال بازمیگرد و میبیند که شهر توسط دو گروه اوباش اشغال شده است. حال او تصمیم میگیرد این دو گروه را بر علیه هم بشوراند تا شهر را دوباره آزاد کند…
"جین دیلمن" که به همراه پسرش "سیلوین" زندگی می کند قوانین تغییرناپذیری برای زندگی دارد،وقتی پسرش در مدرسه است او از آپارتمان مراقبت کرده،کارهای روزمره را انجام داده و به مشتریانش پاسخ می دهد...
« ايو هرينگتن » ( باكستر ) ، بازيگرى جوان و شيفته و والهه ى دنياى نمايش است كه يك شب با اميد و آرزو خود را به رختكن ستارهى بزرگ برودوی، « مارلو چانينگ » ( ديويس ) مىرساند، و يك داستان غم انگيز و جذاب از زندگى خود را براى او و دوستانش تعريف مىكند...
یک فیلمساز به یک منطقه محلی از برزیل میرود تا یک مستند بسازد. آن جا، او متوجه میشود که مردم آن طوری که به نظر میآیند نیستند و چیزهای مرموزی را مخفی میکنند و ...
داستان حول عشق بین "باپتیست" مقلد تئاتر و "کلیر رین" بازیگری زیبا می گردد.او مورد علاقه سه مرد دیگر است.اما داستان با از راه رسیدن "ناتالی" بازیگری که عاشق "باپتیست" است پیچیده تر می شود...
سارق جوانى ، « بن هارپر » ( گریوز ) به جرم قتل اعدام میشود اما به واعظ روان پریش ، « هرى پوئل » ( میچم ) بروز نمیدهد که پول سرقتى خود را کجا مخفى کرده است . « هرى » نیز پس از آزادى سراغ خانواده ى « هارپر » میرود و میکوشد تا از جاى پولها باخبر شود . پسر کوچک خانواده ، « جان » ( چاپین ) میداند که پدرش پولها را در عروسک خواهرش ( بروس ) مخفى کرده …
هفتم اکتبر سال ۱۹۵۷. «سرهنگ ماتیو» و سربازان چترباز تحت فرماندهی او، ساختمانی را که «علی» ، آخرین رهبر سازمان آزادی بخش الجزایر، در آن مخفی شده، محاصره می کنند. با نزدیک شدن زمان حمله ی سربازان، علی وقایع چند سال گذشته را به یاد می آورد…
چارلز فاستر کین( ولز ) ،سلطان مطبوعات و میلیاردر معروف درقصرش به تنهایى در حالى که زیر لب کلمه ى « غنچه رز » را زمزمه میکند ،میمیرد. او با مرگش مورد توجه رسانه هاى گروهى و به خصوص خبرنگار کنجکاوى قرار میگیرد که مایل است رمز « غنچه رز » را کشف کند...
این داستان درباره یو هوندا (تاکاهیرو نیشیجیما) ، یک نوجوان کاتولیک جوان است که سعی می کند زندگی خود را به شکل باورمندانه و منظم بگذراند. پدرش ، تتسو ، پس از مرگ مادر یو ، کشیش کاتولیک متعصب شده است و کلیسای خود را اداره می کند. پدر یو از او می خواهد گناهان خود را اعتراف کند ، اما یو معتقد است که او یک شخص خوب است که چیز زیادی برای اعتراف ندارد. در ابتدا او گناهان ساختگی را مطرح می کند ، اما پدرش به راحتی از او متوجه می شود ، و یو تصمیم می گیرد گناهان واقعی را مرتکب شود.
« پروفسور بورگ » ( شوستروم ) همراه عروسش ، « ماریانه » ( تولین ) که در زندگى زناشویى با همسرش ( بیورنستراند ) مشکل دارد ، براى دریافت دکتراى اقتصاد ( در پنجاهمین سالگرد فارغ التحصیلىاش از دانشگاه ) به لوند میرود .
هیل ولی، سال ۱۹۸۵٫ «مارتی مک فلای» جوان (فاکس) نزد «دکرت امت براون» (لوید)، مخترع دیوانه، می رود که می خواهد ماشین زمانی را که ساخته، آزمایش کند. ماشین زمان به کار می افتد، ولی «براون» با رگبار مسلسل چند تروریست لیبیایی کشته می شود. «مارتی» نیز با ماشین زمان فرار می کند و به ۱۹۵۵ می رود.
"ورونیکا" و "برویس" در خیابانهای مسکو قدم زده و به یکدیگر عشق می ورزند."ورونیکا" می خندد چون در این صبح آنها با هم خوشبخت هستند.آنها چند مرغ ماهیخوار در آسمان می بینند.وقتی به خانه "ورونیکا" می رسند درباره یک قرار ملاقات با هم صحبت می کنند اما جنگ جهانی دوم در مسکو آغاز می شود."بوریس" مجبور می شود به جنگ برود و...
دو پارتیزان شوروی از گروه خود که به شدت گرسنه هستند جدا می شوند تا به مزرعه ای در نزدیکی رفته و تجهیزات تهیه کنند. نیروهای آلمانی پیش از آنها به مزرعه می رسند به همین دلیل آنها باید به سفری خطرناک در قلب منطقه دشمن بروند و...
داستان شهری در امریکای لاتین که مردم در آن بر دو دسته اند: کارگر یا بیکار، و از این دو گونه بیرون نیست: کارگرانی در پرتو سازمان نفت و بیشینه ای بیکار؛ و در هر دو گونه، مردمانی یکنواخت، با زندگی خسته کننده. تا اینکه یکی از چاه های «نفت» آتش می گیرد و برای خاموش ساختنش نیاز به نیتروگلیسیرین است...
جزيره ي يوتلند. «الکساندر» (يوزفسون)، استاد دانشگاه، پس از شنيدن خبر يک بحران عظيم هسته اي نذر مي کند که در صورت بازگشت دنيا به وضع عادي، هر چه را که دارد واگذار کند.
در زمستان ۱۹۸۷، جری لاندگارد (میسی)- یک فروشندهی اتومبیل در مینیاپولیس دچار مشکلات مالیست. بعد از اینکه شپ پرودفوت (ریویس)-یک سرخپوست سابقه دار که در شرکت جری تعمیرکار است جری را به دو تبهکار، شووالتر (بوشمی) و گایر گریمسراد (استورمیر) معرفی میکند. جرمی به فارگو، داکوتای شمالی رفته و آن دو را به ازای یک اتومبیل جدید و نصف ۸۰۰۰۰ دلار پول آزادی، برای گروگان گرفتن همسرش اجیر میکند. در حالیکه جری قصد دارد مقدار بیشتری را از پدر همسرش، وید گاستاوسون (پرسنل) طلب کرده و بیشتر پول را برای خود بردارد.
Henry Hill یک کارآگاه خصوصی به نام جیک گیتیز، توسط زنی که ادعا میکند همسر آقای مالوری، سازنده سیستم ذخیره آب شهر لوس آنجلس، است برای تحت نظر قرار دادن شوهرش استخدام میشود. جیک گیتیز پس از چند روز موفق میشود از آقای مالوری و معشوقه اش چند عکس بگیرد و روز بعد این عکسها به تیتر اول روزنامه ها تبدیل میشوند. مدت کوتاهی پس از این اتفاقات، همسر واقعی آقای مالوری با حضور در دفتر جیک بابت این رسوایی از او توضیح میخواهد و او را تهدید به شکایت میکند، اما در ملاقات بعدی به جیک اطلاع میدهد که او و همسرش از طرح شکایت در دادگاه صرف نظر کرده اند و از جیک درخواست میکند به تحقیقاتش پیرامون این قضیه خاتمه دهد. با این حال جیک به تحقیقات خود ادامه میدهد و کم کم متوجه راز میشود که…
دهه ي ۱۹۳۰ مأموران اطلاعاتي به باستان شناس و ماجراجوي امريکايي، «اينديانا جونز» (فورد) مي گويند که «هيتلر» در پي يافتن صندوق مقدس گم شده است تا از آن براي مقاصد سلطه جويانه اش استفاده کند. آنان از «جونز» مي خواهند تا صندوق را پيدا کند و به امريکا بياورد.
پلیسی در یک تعقیب و گریز بروی پشت بام های سان فرانسیسکو کشته می شود و باعث مرگ، کارآگاه اسکاتی فرگوسن است. وی از ارتفاع بشدت می ترسد. او که دچار عذاب وجدان شده است از تشکیلات پلیس بیرون می آید و برای آرامش یافتن به محبوبه اش میچ روی می آورد. میج سعی دارد با مراقبت و دلداری اسکاتی را به خود بیاورد. یکی از رفقای دوران دانشکده، اسکاتی را استخدام می کند تا همسرش را که تمایل به خودکشی دارد را تعقیب کند. ولی رفقیق اسکاتی در واقع تصمیم به کشتن زنش را دارد. همسری که اسکاتی دنبال می کند، در حقیقت معشوقه ی رفیق اسکاتی ” مادلن” است. در حالی که اسکاتی و مادلن به سوی یک بازی موش و گربه ی مرگبار کشیده شده اند، اسکاتی سر از پا نشناخته عاشق مادلن می شود...
آخرین قسمت از سهگانه فیلمهایی در مورد مشغلههای جامعه فرانسوی، اینبار داستان در مورد یک مدل است که در میابد همسایهاش از تجاوز به حریم خصوصی مردم لذت می برد...
در سالهاى جنگ جهانى اول در کشور تومانیا ، سربازى به نام « چارلى » ( چاپلین ) بر اثر سانحه ى سقوط هواپیما حافظه اش را از دست میدهد. او وقتى چشم باز میکند خود را در یک آسایشگاه روانى مییابد و پس از مدتى که طى آن حاکمیت کشور به دست دیکتاتورى به نام « هینکل » ( چاپلین ) افتاده ، از آن جا مرخص میشود و به …
نقطه ي اوج رابطه ي چندين ساله ي اسکورسيزي، پل شريدر (فيلم نامه نويس)، و دنيرو. سبک بصري به غايت پيچيده ي اسکورسيزي که ترکيبي از حرکت هاي دوربين افقي و عمودي است به هم راه حاشيه ي صوتي صداي گاو، در صحنه هاي مشت زني، بسيار تکان دهنده و بديع است. تلما اسکونميکر تدوين گر، در کنار دنيرو، ستاره ي فيلم است.
"الکساندر" نویسنده مشهور به شدت بیمار است و خود را برای مرگ آماده می کند.او به طور اتفاقی با پسر بچه ای آشنا می شود که به طور غیرقانونی از آلبانی مهاجرت کرده است.او تصمیم می گیرد به پسر کمک کند تا به خانه اش بازگردد...
هالی مارتینز یک رمان نویس داستان های تخیلی است که صاحب منصبی در جنگ وین که توسط متحدان پیروز، به چند بخش تقسیم شده است می شود؛ جایی که کمبود مواد غذایی سبب رونق بازار سیاه شده است. او به دعوت دوست سابق مدرسه ی خود، هری لایم، این کار را می پذیرد اما چندی بعد می فهمد که دوستش در یک حادثه ی عجیب کشته شده است. پس از صحبت با دوستان و همکاران لایم متوجه وجود تضادهایی در حرف های آنان شده و مصمم می شود که کشف کند واقعا چه اتفاقی برای لایم افتاده است...
اندی پسربچه ایست که کلی اسباب بازی دارد و درمیان آنها وودی کلانتر را بیشتر دوست دارد و با او بازی میکند. در دنیای اسباب بازیها وودی از همه محبوب تر است. در جشن تولد اندی، او یک آدم فضایی به نام باز لایتیر هدیه میگیرد. حالا اندی باز را بیشتر از همه اسباب بازیها دوست دارد. وودی در جمع اسباب بازیها محبوبیت خود را از دست دادهاست و این امر باعث درگرفتن رقابتی شدید بین باز و وودی شده است.
در کافه ایستگاه راه آهن "لاورا جسون" با دکتر"الک هاروی" آشنا می شود.در حالی که هر دو آنها ازدواج کرده اند عاشق یکدیگر می شوند.آنها هر پنج شنبه در کافه ای کوچک همدیگر را ملاقات می کنند در حالی که می دانند عشقشان غیر ممکن است...
در سال ۲۰۲۷ نسل بشر عقیم شده و مدت هجده سال است که هیچ کودکی بدنیا نیامده است. در این زمان در کشور انگلستان یک حکومت فاشیستی برقرار است که با مخالفین و شورشیان بشدت برخورد می کند. در چنین اوضاعی مردی شکست خورده به اسم تئو فارون که تنها دوستش پیرمردی به اسم جاسپر است، با جولین که در گذشته با او رابطه داشته برخورد می کند. جولین رهبر یکی از گروه های ضد حکومتی است که بیست سال پیش از تئو باردار شده و نوزادی بدنیا آورده اما تئو ناخواسته باعث مرگ این کودک شده است. اکنون جولین از تئو می خواهد که به او کمک کند…
زنى شهرى ( ليوينگستن ) كه براى تعطيلات به روستا آمده، مرد دهقان متأهلى ( اوبراين ) را اغوا میکند و سپس مى كوشد او را به كشتن همسرش ( گينور ) و آمدن به شهر تشويق كند...
روزنامه نگارى به نام «مارچلو روبينى» ( ماسترويانى ) با نوشتن مطالب جنجالى و داستان رسوايى ها تأمين معاش مى كند. او در حالى كه جاه طلبى هاى ادبى نيز دارد در منجلاب جامعه ى فاسد رم گرفتار آمده و بى اعتنا به اصول اخلاقى مى كوشد تا خودش را پيدا كند.
«جول» که آدمیخجالتی و تا حدی ساده است، در یک مسافرت ساحلی با دو نفر از دوستانش، با «کلمنتاین» که دختری کمفکر و پرانرژی است آشنا میشود. بعد از مدتی این دوستی به پایان میرسد و کلمنتاین دست به یک عمل پاکسازی حافظه از طریق شرکت لاکونا میزند. بعد از پاکسازی، وقتی جول او را میبیند و متوجه میشود که کلمنتاین او را از حافظه و خاطرات خود پاک کرده است، تصمیم میگیرد تا او نیز کلمنتاین را از خاطرات خود پاک کند. اما در میانهی راه پاکسازی و در حالت یادآوری خاطرات، متوجه میشود که مایل به این کار نیست و سعی در منحرفکردن مسیر پاکسازی میکند…
دو روبات با ظاهري انساني از زمان آينده مي آيند، يکي (شوارتسنگر) براي مراقبت از پسر بچه اي به نام «جان کانر» (فورلانگ) ـ که در آينده رهبري مبارزه ي انسان عليه کامپيوتر را به عهده خواهد گرفت ـ و ديگري «نابودگر تي هزار» (پاتريک) که بسيار پيشرفته تر است و مي تواند به هر شکلي دربيايد.
اوسامو یک کارگر معمولی ساختمان است، اما درواقع خرج زندگی خود را با فروش اجناسی که با پسرش شوتا از فروشگاهها میدزدند، به دست میآورد. همسر او، نوبویو در یک خشکشویی کار میکند و چیزهایی که در جیب مشتریها جا مانده است را، میدزدد. او زن بسیار احساساتی است که به زندگی مشترکش علاقه زیادی دارد.دختر نوجوان آنها، آکی با کار در شوهای ناجوری در شهر، سهم خود را در تأمین مخارج خانواده انجام میدهد. مادربزرگ آنها، هاتسو معتاد به بازی با دستگاههای شرطبندی پاچینکو است. در روزی سرد، وقتی اوسامو و شوتا پس از دزدی از فروشگاهی به خانه برمیگشتند، دختر کوچکی را میبینند که از سرما میلرزید. اوسامو تصمیم میگیرد دختر بیپناه را برای چند روزی به خانه بیاورد. بر بدن کودک نشانههایی از خشونت وجود دارد و شبها تختش را خیس میکند. قلب پیر و شرور اوسامو برای این کودک نرم میشود و با وجود دیدن خبر گمشدن او در تلویزیون، تصمیم میگیرد که یوری را برای همیشه پیش خود نگه دارند و به او راههای دزدی را یاد دهند...
ژاپن ، قرن یازدهم . یک هیزمشکن ( شیمورا ) ، یک راهب و یک مرد عامى ، از باران به خرابه هاى دروازه ى راشومون پناه میبرند و راهب داستان محاکمه اى را که شاهد بوده با سه روایت تعریف میکند …
زمانی که دخترِ یک زن خانه دار سخت کوش که مدت ها از او دور بوده به طور ناگهانی سر و کله اش می شود، مسائلی که تابحال درباره اش صحبت نکرده بودند، باعث ایجاد یک آشفتگی و درگیری می شود...
توکیو،اوایل دهه شصت."هیرایاما" کایپتان سابق نیروی دریایی به عنوان مدیر یک کارخانه کار کرده و به همراه دختر بیست و چند ساله اش "میچیکو" و پسرش "کازو" زندگی می کند."میچیکو" زندگی خوبی به همراه پدر و برادر خود دارد اما "هیرایاما" احساس می کند وقت آن رسیده که او به زندگی خود برسد،به همین دلیل برنامه ازدواج او را ترتیب می بیند...