یک مرد آمریکایی که نامش در طول فیلم گفته نمیشود وارد میخانه ای در مکزیک میشود.او داستانی از یک مرد قد بلند مکزیکی به نام ال ماریاچی که در جعبه گیتارش اسلحه پنهان کرده بود و میخانه ای که در آن بوده تعریف میکند.در داستان او همه افراد در میخانه به جز خود او توسط آن مرد مکزیکی کشته میشوند و …
مشت زني درجه چندم و گمنام به نام «راک بالبوا» (استالون) از راه شرکت در مسابقه هاي بوکس شرطي و غيرقانوني و جمع آوري طلب هاي يک نزول خوار زندگي فقيرانه اي را مي گذراند. تا اين که قهرمان بوکس سنگين وزن جهان، «آپولو» (ودرز)، براي تبليغ و رسيدن به محبوبيت بيش تر، تصميم مي گيرد تا مسابقه اي نمايشي با يک مشت زن گم نام برگزار کند. به اين منظور «راکي» انتخاب مي شود...
«نيل مکالي» (دنيرو)، سارقي است که تخصصش انجام سرقت هاي بزرگ و پرخطر مثل حمله به بانک و وسايل نقليه ي مخصوص حمل و نقل پول و اوراق بهادار است. «وينسنت هانا» (پاچينو) نيز کارآگاهي است لس آنجلسي که مصمم است او را به دام بيندازد...
در مورد مامور اف بی آی به نام کیت با بازی “امیلی بلانت” است که طی درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در مرز آمریکا و مکزیک، سقوطی در منجلاب بی اخلاقی و فساد را تجربه می کند.
«دون ويتو کورلئونه» (براندو) يکي از رؤساي پرقدرت مافياست که به خاطر کمک هايش به مهاجران ايتاليايي در نيويورک به «پدرخوانده» معروف است. پس از مرگ «دون ويتو»، جاي او را پسر کوچک خانواده، «مايکل» (پاچينو)، مي گيرد که پيش از اين علاقه اي به فعاليت هاي غيرقانوني خانواده اش نداشته است. «مايکل» خيلي زود با يک سري قتل و کشتار و پس از تصفيه ي خرده حساب هاي قديمي، پدرخوانده ي جديد مي شود...
«اندي» (رابينز)، بانکدار محترم و پولدار ايالت نيوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ايالتي شوشنک محکوم مي شود و اندکي بعد با «رد» (فريمن)، زنداني سياه پوست، دوست مي شود. پس از هجده سال، «اندي» ردي از قاتل اصلي پيدا مي کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند...
داستانی حماسی در مورد یک غریبه ی مرموز با ساز دهنی است که به جمع نیروهایی که برای حمایت از یک بیوه ی زیبای بدنام که جانش توسط یک قاتل بی رحم که در راه آهن کار می کند به خطر افتاده است، می پیوندد...
هفت تيرکش کهنه کاري به نام «کول تورنتن» (وين)، با کمک دوست قديمي اش کلانتري الکلي به نام «هارا» (ميچم)، به مقابله با سلطان گله داري، «بارت جيسن» (آسنر) و هفت تيرکش هاي تحت فرمانش برمي آيد...
سال 1901. «جان برنارد بوکس» (وين)، معروف به «تيرانداز»، وارد شهر کارسن سيتي ايالت نوادا مي شود و به سراغ دوست قديمي اش «دکتر هاستتلر» (استوارت) مي رود. اما دکتر خبر خوبي براي او ندارد و مي گويد که «بوکس» به سرطان مبتلاست و چند هفته ي ديگر بيش تر زنده نمي ماند...
"جیک" مردی مسن که زمانی مشهورترین هفت تیر کش غرب بوده، قصد دارد خود را بازنشسته کند و به اروپا برود. اما یک هفت تیرکش جوان به نام "هیچکس" که جیک را میپرستد اورا همراهی میکند.
یک آدم کش حرفه ای به نام جان ویک که پس از مرگ همسرش از شغل آدم کشی بیرون آمده است، پس از حمله به منزلش و سرقت ماشین و کشتن سگ خانگی او دوباره دست به اسلحه می برد تا برای انتقامی خونین بپاخیزد، جان ویک در این مسیر با یکی از سردسته های خلافکاران و دوست قدیمی اش به نام مارکوس باید مقابله کند و …
«اِما» و «دکستر» در شبی که به مناسبت فارغ التحصیلی برپا شده، تمام مدت زمان شب را در کنار یکدیگر سپری میکنند و این شب را به خاطره ای به یاد ماندنی تبدیل میکنند. طبیعی است که بعد از این شب هرکدام از آنها به سمت زندگی خودشان خواهند رفت تا سرنوشت خودشان را تعیین کنند، اما اِما و دکستر تصمیم میگیرند تا هر سال در روز ۱۵ جولای ( روز فارغ التحصیلی ) با یکدیگر قرار بگذارند و…
«اجکوم» (هنکس) سر نگهبان بخش محکومان مرگ یک زندان ایالتی است. یکی از زندانیان، سیاه پوست تنومند و قوی هیکلی به نام «جان کافی» (دانکن) است که به اتهام قتل دو دختر بچه، به اعدام محکوم شده، در حالی که نیروی خارق العاده ی شفابخشی دارد...
«آنا» دختر بچه ی کوچکی است که سال ها است با بیماری و سرطان خون مبارزه می کند. خانواده ی او به خاطر بیماریش در حال فروپاشی است و روابط سردی بین پدر و مادرش وجود دارد. اکنون خانواده برای مراقبت و نگه داری از دخترشان یک پرستار استخدام کرده اند و این پرستار با دخترک رابطه ی عاطفی با هم پیدا می کنند که کل خانواده را تحت تاثیر قرار می دهد...
دو کارگاه موارد ناشناخته و ماورایی به نام “اِد” و “لورین” ، در جدیدترین تحقیقات خودشان به خانه بزرگی می روند تا پرده از اتفاقات غیر طبیعی های رخ داده در آن بردارند. اما بزودی متوجه می شوند که این پرونده ، یکی از متفاوت ترین و عجیب ترین پرونده زندگی آنان است …
داستانی بر اساس رویدادهای واقعی در مورد یک سپاهی ایالت آلاسکا هست که همراه با یک زن جوان فرار می کند و به چنگال قاتلی سریالی به نام "رابرت هانسن" می افتد تا به دست او عدالت برقرار شود ...
صبح روز پنجمین سالگرد ازدواج نیک دون (با بازی بن افلک) و ایمی (با بازی رزاماند پایک)، نیک متوجه میشود همسرش ناپدید شدهاست. در قیل و قالهای رسانهای در مورد گم شدن ایمی، شک و تردیدهایی پدید میآید مبنی بر اینکه خود نیک دون همسرش را به قتل رساندهاست. ازدواج نیک و ایمی ازدواج موفقی نبوده و آنها زندگی مشترک از هم پاشیدهای دارند. هر دوی آنها در دورهٔ رکود اقتصادی کارشان را از دست دادهاند و مجبور شدهاند از شهر نیویورک به شهر کوچکی در میسوری، زادگاه نیک، بیایند. شهری که در آن نیک به تنبلی و افسردگی دچار شدهاست.
داستان فیلم در ماه های آخر جنگ جهانی دوم رخ می دهد و روایتگر داستان یک گروهبان به نام واردادی و گروه کوچکش است که خود را در عملیاتی مرگبار در پشت خطوط دشمن می بینند بدون اینکه نیروهای کمکی به کمک آنها بیایند و …
«فارست گامپ» (تام هنکس) مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. در کورکی به طور معجزه اسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود...
«جری» و «ریچل» دو فرد غریبهاند که با تماس تلفنی مرموز زنی که تا بحال ندیدهاند، درگیر یک ماجرای مشترک می شوند. آن زن با تهدید زندگی و خانوادهشان، آنها را مجبور به انجام کارهایی خطرناک کرده، و از طرفی تمام حرکاتشان را زیر نظر گرفته است...
Ryan Gosling همیشه ساکت است، مگر زمانی که لازم است چیزی بگوید. راننده ای که روزها بدلکار فیلم است و شبها سارقان را از صحنه جرم دور میکند. اینها بخشی از شخصیت پردازی هوشمندانه در سکانسهای ابتدایی فیلم است و در آن مردی تحت فشار را نشان میدهد که در خیابانهای پر رمز و راز لس آنجلس در حال فرار از دست تعداد زیادی ماشین و هلیکوپتر پلیس است...
«چارلى» ( چاپلین )، شیشه بر دوره گرد، با پسربچه اى ( کوگان ) که مادرش او را رها کرده زندگى میکند. پسر بچه، شیشه ى پنجره هاى خانه ها و مغازه هاى مردم را با پرتاب سنگ میشکند و براى ناپدرى خود کار جور میکند.
ابی ریچتر (کاترین هیگل) تهیه کننده یک برنامه تلویزیونی صبحگاهی در ساکرامنتو ، کالیفرنیا است. او به طور قطعی به عشق حقیقی اعتقاد دارد و از حامیان سرسخت کتاب هایی مثل مردان مریخی و زنان ونوسی است. او بعد از یک روز خسته کننده به خانه بر می گردد و یک شوی تلویزیونی با نام “حقیقت تلخ” با مجری گری مایک چادوی (جرارد باتلر) می بیند. برنامه ای که درباره روابط با بد بینی صحبت می کند. ابی به برنامه او تماس می گیرد و با او جر و بحث می کند بعد فردا او را در ایستگاه تلویزیونی می بیند و میفهمد که تهیه کننده برنامه اوست…
این فیلم براساس یک داستان واقعی ساخته شده است و داستان زوجی به نام پگی و لیو را روایت می کند که روزی اتفاقی ناگواری برای آنها ر خ می دهد. پگی بر اثر تصادفی بسیار شدید به حالت اغما می رود و بعد از چند روز که به هوش می آید، حافظه اش را از دست داده است..
این فیلم شجاعت یک گروه نیروی دریایی را نشان می دهد که برای نجات دادن ماموری از آژانس اطلاعات مرکزی) عازم یک ماموریت فوق خطرناک می شوند و در این ماموریت متوجه می شوند که قرار است حمله ای تروریستی به آمریکا صورت گیرد، حال این گروه باید جان خانواده خود و هزاران مردم بیگناه را نجات دهند و …
فردی با نام Matt Scudder که قبلا پلیس بوده و حالا تبدیل به یک کاراگاه بدون مدرک شده و توسط یک قاچاقچی مواد مخدر برای تحقیق در مورد دزدیده شدن همسرش استخدام شده است. “مت” به دنبال تحقیق در مورد موضوع می رود اما به زودی متوجه می شود که این دزدی و گروگان گیری ساده تبدیل به یک بازی موش و گربه با دو فرد روانی می شود...
این فیلم داستان یک جاسوس بینالمللی (کوین کاستنر) را روایت می کند که قصد دارد دست از کارهای خطرناک بردارد و با همسر و دخترش که مدتها از آنها جدا بوده روابط بهتری برقرار کند اما ابتدا باید آخرین ماموریت خود را به پایان برساند...
مردی که در یک سرقت بردارش را از دست داده است برای انتقام خون او تلاش میکند تا ان ها را به قتل برساند اما در این بین، پلیسی باتجربه و یک آدمکش خودپسند او را تعقیب میکنند و …
یک غریبه هفت تیر کش ( ایستوود ) به شهر کوچکی به نام لاگو می آید و استخدام شده است تا مردم شهر را بر علیه 3 تبهکاری که در راه رسیدن به شهر هستند متحد کند...
آدم کشي حرفه اي به نام «لئون» (رنو) در آپارتماني در محله ي ايتاليايي هاي نيويورک زندگي مي کند. «استانسفيلد» (اولدمن)، مأمور فاسد پليس، تمام خانواده ي همسايه را مي کشد و تنها دختر دوازده ساله شان، «ماتيلدا» (پورتمن) که براي خريد بيرون رفته جان سالم به در مي برد.«ماتيلدا» به «ليون» پناه مي برد و خيلي زود اين دو با يک ديگر دوست مي شوند...
در دوران جنگ هاي داخلي امريکا، سه مرد در پي يافتن جعبه اي هستند که حاوي دويست هزار دلار پول مسروقه است: «استنزا» (وان کليف)، «جو» (ايست وود) و «توکو» (والاک)...
کوین کاستنر در نقش یک سرباز آمریکایی بعد از شرکت در جنگ و نشان دادن شجاعت خود جایی را برای سکونت دور از مردم انتخاب میکند، به مرور زمان با سرخپوستها ارتباط برقرار میکند و عامل این ارتباط هم زنی سفیدپوست است که چند سرخ پوست خشن در زمان کودکی پدر و مادرش را به قتل رساندند و حال وضعیت روانی مناسبی ندارد...
قرن دوازدهم. جوانی به نام «بلیان» به تشویق پدرش خود را به اورشلیم می رساند که حاکمش «بالدوین چهارم»، سلطان مسیحی خردمند است. از طرف دیگر «صلاح الدین ایوبی»، رهبر اعراب مسلمان در تلاش است تا ارتشی دویست هزار نفری را برای باز پس گرفتن اورشلیم از دست مسیحیان – که آن را حدود صد سالی در اشغال خود داشته اند – فراهم و تجهیز کند ...
چاک نولند یکی از کارمندان شرکت پستی فدکس است که در حین یک پرواز چارتر ، هواپیمایش در جنوب اقیانوس آرام سقوط می کند . چاک خودش را به یک جزیره دور افتاده می رساند . نامزد و همکاران چاک پس از مدتی جستجو فکر می کنند چاک مرده و بنابر از جستجو دست می کشند اما …
«رابرت لانگون» که متخصص رمزگشایی از نوشته ها و تصاویر عهد کهن است، متوجه خطری میشود که واتیکان و کل جهان را تهدید میکند. او پس از ناپدید شدن چند کاردینال، راهی شهر رم میشود تا با عوامل منفی فیلم که قصد نابودی زمین را دارند، مبارزه کند...
« آلیسشا هیوبرمن » ( برگمن ) دختر یک جاسوس نازى دستگیر و محکوم شده ، به « دولین » ( گرانت ) ، مأمور مخفى امریکایى دل مىبازد . « دولین » ، « آلیشا » را به کمک مىطلبد و او هم مىپذیرد تا نقش عنصر نفوذى در تشکیلات دشمن را بازى کند و با « الکساندر سباستیان » ( رینز ) مأمور نازى رابطه برقرار کند و …
داستان فيلم در سال ۱۸۸۸ می گذرد که در آن زمان سرخپوستها از زمين هايشان رانده شده اند و در اين دوران چرای حيوانات در سراسر کشور امری قانونی است. باس (رابرت دووال) و چارلی (کوين کاستنر) آدمهای چندان درستکاری نيستند و گذشته ای تيره و تار دارند. باس يک گله دار سرسخت است که آسيب پذيری درونش را پنهان می کند و آرزوی يک زندگی امن و آرام را دارد. چارلی مدت ده سال است که با باس همراه می باشد و از نظر او، باس نه تنها رئیس او بلکه الگويش نيز هست...
کمیسر «پی یر نیمانس» وارد منطقه کوهستانی گوئر نان می شود تا درباره قتل کارمندان دانشگاهی در آن حوالی تحقیق کند. جسد قربانیان در کوهستان پیدا شده در حالی که بعد از ساعت ها شکنجه شدید، با زخم های بی شمار روی بدنشان، و چشمان از حدقه در آمده جان داده اند...
داستان فیلم در مورد دو دزد و راهزن به نامهای «بوچ» و «ساندنس» است که به قطارها دستبرد میزنند. اما یکی از سرقت هایشان طبق برنامه پیش نمی رود و گروهی از مردان قانون تا دندان مسلح، شروع به تعقیب آن دو می کنند. وقتی آن دو می فهمند که این گروه تصمیم ندارند دست از تعقیب بردارند، تصمیم می گیرند به بولیوی بروند.
«ویل دورمر» (پاچینو) و «هپ اکهارت» (دانوون) کارآگاه هایی لس آنجلسی هستند که به شهر دور افتاده ی نایت میوت در آلاسکا فرستاده شده اند تا درباره ی قتل «کی کانل» (لو)، دختری هفده ساله تحقیق کنند. پس از چندی «ویل» مطمئن می شود که رمان نویس محلی، «والتر فینچ» (ویلیامز)، در این جنایت دخالت داشته است و
آرتور بشاپ (جیسون استاتهام) یک قاتل حرفه ای است که تخصص و خدمات منحصر به فرد خود را در اختیار یک کمپانی گذاشته؛ کمپانی ای که گروهی از تبهکاران سطح بالا آن را اداره می کنند. بیشاپ یک حرفه ای کمال گراست که دوست دارد برای کشتن قربانیان اش سناریوهای ظریف و پیچیده طراحی کند…
مامور بازنشته سی آی ای، «ناتان مویر» (رابرت ردفورد)، به یاد می آورد تمریناتی را که به «تام بی شاپ» (برد پیت) برای آزادی از اسارت چینیها در زمان مخالفت وی با سیاست های سرویس امنیتی انجام داده است...
یک محقق"سی آی ای" که فقط شغلش خواندن کتاب است وقتی از به محل کارش بازمی گردد متوجه می شود همه همکارانش به قتل رسیده اند.او باید قبل از به قتل رسیدن متوجه شود چه کسی این کار را کرده است...