1 مرتبه نامزدی جایزه .BAFTA Film Award. همچنین دریافت 3 جایزه دیگر.
یک فیلم خود سرگذشت نامه ای درخشان از پاتر که پیش از این استعدادهای چند گانه ی خود را در سینما بروز داده بود. تانگو، استعاره ی رابطه ای است که زمینه ی تأملات گوناگونی را فراهم می آورد و پاتر به تماشاگر فرصت فراوانی می دهد تا درباره ی جنگ قدرت در رابطه ی هنری و رمانتیک فکر کند.
دهه ي 1950. «نورويل بارنز» (رابينز) مرد کندذهني اهل ايندياناست که با کوشش و تقلا، کاري در شرکت بزرگ هادساکر گير مي آورد. او پس از خودکشي رئيس شرکت با توطئه ي مشاور شرکت، «سيدني ج. ماسبرگر» (نيومن) به مقام رياست مي رسد. اما، برخلاف انتظار «ماسبرگر»، محصول جديد پيشنهادي «بارنز» - هولاهوپ - يکي از موفق ترين و پرفروش ترين محصولات شرکت از آب درمي آيد...
برنده 3 جایزه اسکار. همچنین 29 جایزه و نامزد دریافت 48 جایزه دیگر.
سال 1910. «هلن» (بانم کارتر) و «مارگارت اشلگل» (تامپسن) با برادرشان، «تيبي» (راس ماگنتي) با خانواده ي «ويلکاکس» آشنا مي شوند. «خانم ويلکاکس» (ردگريو) با «مارگارت» طرح دوستي مي ريزد و هنگام مرگ وصيت مي کند که ملک روستايي هواردز اند به «مارگارت» برسد. اما «هنري ويلکاکس» (هاپکينز) و بچه هايش وصيت نامه را از بين مي برند و پس از چندي «هنري» به «مارگارت» پيشنهاد ازدواج مي دهد.
یک گروه شش نفره ی تیاتر دانشگاهی متشکل از «پیتر» (فرای)، «راجر» (لوری)، «مری» (استانتن)، «مگی» (تامپسن)، «سارا» (امانوئل) و «اندرو» (برانا)، پس از اجرای نمایشی ـ که با استقبال هم روبه رو نشده ـ هر یک به راه خود می روند. ده سال بعد، دوباره همین گروه در خانه ی ییلاقی و ارثی «پیتر» گرد هم می آیند…
مردی که در زندگی شخصی خود ناموفق بوده اقدام به سرقتی برای بدست آوردن پول برای تجارت جدید خود می کند اما وقتی همسرش وارد کار او می شود همه چیز به هم می ریزد...
پدر دختری 13 ساله بنام ماریا می میرد، و دخترش یتیم و بی سرپرست می ماند. او مجبور می شود که پیش آقای بنجامین که یکی از فامیل های خانوادگی شان است برود. مدتی بعد ماریا خودش را در دنیایی متفاوت می یابد...
3 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 27 جایزه و نامزد دریافت 61 جایزه دیگر.
بازيگر جواني به نام «جاني» (کانسيدين)، همسرش، «سارا» (مورتن) و دخترانش، «کريستي» (سارا بوگلر) و «آري يل» (اما بوگلر) را مخفيانه از مرز کانادا وارد امريکا مي کند و به اميد جان دادن به زندگي حرفه اي اش، خانواده را به نيويورک مي برد. اما همگي خيلي زود در مي يابند که امريکا آن چنان هم سرزمين فرصت هاي بي حد و حصر نيست ...
داستان فیلم در آینده اتفاق می افتد و در مورد چهار روح است که در دو دنیای موازی زندگی می کنند. طی یک حادثه، یک گلوله سرنوشت همه آن ها را تعیین خواهد کرد...
نيويورک، سال 1994، نوجواني تنها ونااميد از زندگي، «لوک شاپيرو» (پک) در آخرين تعطيلات پيش از آغاز تحصيلات دانشگاهي به فروش مواد مخدر مشغول است. يکي از مشتريان «لوک» دکتر هيپي پا به سن گذاشته اي به نام «جف اسکوايرز» (کينگزلي) در عوض پرداخت پول روان درماني او را به عهده گرفته است. خيلي زود «جف» به نام دختري «اسکوايرز»، «استفاني» (ترلبي) دل مي بازد و زندگي اش در مسير تازه اي مي افتد.
«مایکل بلو بری» از خانواده اش طرد شده است و به همراه عموی خشن اش زندگی می کند. بعد از یک درگیری او در بیابان بی جان رها می شود. آپاچی ها او را پیدا می کنند و ...
“استو” پلیسی فاسد است که درگیر هروئین شده و همه از او بیزار هستند. در اثر یک سانحه او به کما رفته و وقتی بهوش می آید انسان بهتری شده است. او تصمیم می گیرد همه چیز را درست کند و …
یک استاد دانشگاه نیویورکی که نویسنده هم هست، «فرانی آوری» ( مگ رایان ) رابطه با یک کارآگاه پلیس ( مارک روفالو ) دارد ، پلیسی که در حال تحقیق روی یک مورد قتل در محل زندگی فرانی است و …