لوییس بلک در برنامه جدید خود، «به طرز غمانگیزی، به تو نیاز دارم»، دیدگاههای خاصش را درباره جهان پساهمهگیری ارائه میکند که ادامهای بر کارهای قبلی اوست.
گروهی از دوندگان در مسابقهای ۱۵۰ مایلی در بیابان، با گرمای شدید و خستگی مفرط روبرو میشوند. این مسابقه نشان میدهد که هدف اصلی، اول شدن نیست، بلکه یافتن معنا در دل رنج است.
سه برادر پس از بازگشت به جنگلی که پدرشان را کشته بودند، با خالی بودن گور او روبرو میشوند. این اتفاق باعث میشود که ترس و بدگمانی بین آنها حاکم شده و وفاداری یکدیگر را زیر سوال ببرند که پیامدهای جبرانناپذیری به دنبال دارد.
یک مهندس نادیده گرفته شده به آلاسکا فرستاده میشود تا ادعای یک دانشمند عجیب و غریب را بررسی کند که میگوید گرفتن رعد و برق میتواند منبع جدیدی از انرژی تجدیدپذیر باشد.
کاترینا و دوستانش با شاهزاده جوانی روبرو میشوند که فقط کاترینا میداند او قهرمانی از یک بازی ویدیویی با آیندهای شوم است. آیا او میتواند او را نجات دهد؟
یک زندانی جوان که به تازگی آزاد شده است، برای یافتن دختر گمشده یک هم بند خود، خطر آزادی خود را می پذیرد. اما او ناخواسته یک خطر قدیمی را به زندگی این دختر وارد می کند.
یک نوجوان اسکیتباز، که از یک فاجعه خانوادگی آسیب دیده، برای کسب درآمد نقشهای میکشد. اما این نقشه او را وارد ماجرایی بسیار بزرگتر از حد انتظارش میکند. فقط مادر و دوستدختر سابقش میتوانند او را از سرنوشتی وحشتناک نجات دهند.
هارپر هادسون، دانشآموزی در کائوای هاوایی، برای ریاست شورای دانشآموزی رقابت میکند. او تلاش دارد تا حمایت دانشآموزان مدرسه گاردن آیلند را جلب کند، اما با موانع و شیطنتهایی از سوی گروهی از دانشآموزان روبرو میشود که باید تصمیم بگیرند از او حمایت کنند یا مانعش شوند. سوال اینجاست که آیا هارپر به هدفش میرسد یا چالشهای زندگی او را از پای درمیآورند.
داستان در سال 1964 اتفاق میافتد، یک گروه فیلمبرداری ویلی پپ، قهرمان بازنشسته بوکس وزن پروانهای را دنبال میکند. پپ که در هارتفورد، کنتیکت، بیخانمان و فقیر شده، با زنی نصف سن خودش ازدواج کرده و پسری معتاد به مواد مخدر و بدهیهای رو به افزایش دارد، تصمیم میگیرد به رینگ بازگردد.
مدت کوتاهی پس از اخراج مرموز هوپ هاوارد، رئیس سابق و دانشمند ناامید او متوجه میشود که هوپ به راز بیماری کشندهاش پی برده است. اما زمانی که او این موضوع را درمییابد، هوپ دیگر در دسترس نیست.
دو کودک کمسن و تأثیرپذیر که با گسترش دنیای کوچکشان و دربرگرفتن تحولات سریع اجتماعی-سیاسی کشورشان، باورهایشان درباره ایمان پیوسته به چالش کشیده و دگرگون میشود.
مردی از جانگذشته که تنها چند ماه دیگر از زندگیاش باقی مانده است، یک مدیر موفق تبلیغات را میدزدد و یک درخواست دارد: یک کارزار اینترنتی برای تأمین هزینه درمانش به راه اندازد، در غیر این صورت، همان سرنوشتی که او دارد، گریبانگیرش خواهد شد.
احسان پس از گذر از مرز ملیلیه وارد یک مرکز نگهداری میشود که آسیا و نهیلا نیز در آنجا هستند. حمزه به سن قانونی میرسد و مجبور به ترک مرکز نگهداری پسران بیسرپرست میشود.