در شهری که نرخ ترک تحصیل دانش آموزان دبیرستانی در بالاترین سطح قرار دارد، به نظر میرسد تنها راه زندگی برای نوجوانانی که در شهر آزادی بزرگ شدهاند، راهی از پیش تعیین شده به سمت قتل، جنایت و قاچاق مواد مخدر است. کنی، یک ستاره جوان بسکتبال، یکی از معدود نوجوانانی است که با رد کردن فشار همسالان برای پیوستن به یک گروه، از محدودیتهای اجتماعی رهایی مییابد...
: سامبا ۱۰ سال پیش از سنگال به فرانسه مهاجرت کرده است. او در این مدت شغل های زیادی را امتحان کرده است. از طرفی دیگر آلیس که یک مدیر ارشد است نیز از کار خود خسته شده است. سامبا حاضر است هرکاری کند تا به شغل مدیریتی برسد، اما آلیس می خواهد کنار بکشد و به زندگی اش برسد، تا اینکه
یک مدیر اجرایی بازاریابی تلاش میکند تا فرد مورد نظر خود را در یک وبسایت همسریابی مسیحی پیدا کند. وقتی تحت تأثیر قرار دادن مرد رؤیاهایش به فاجعه ختم میشود، گوینت با بخش معنوی وجودش ارتباط برقرار میکند.
دو دختر متوجه میشوند که هر دو در حال ملاقات با پدربزرگ و مادربزرگهایی هستند که هرگز ندیدهاند و تصمیم میگیرند جایشان را با هم عوض کنند تا ببینند زندگی آن دیگری چگونه است.
در یک طوفان برفی شدید پنج روز مانده به کریسمس، دو جوان به طور اتفاقی یکدیگر را ملاقات میکنند: لیزا، ۱۹ ساله، باردار و ترسیده، و برد، یک اسنوبرد حرفهای.
الکس، یک قهرمان شمشیربازی که تبدیل به مربی شده ، عاشق اولین شاگرد خود، آندا می شود. میرچه، معشوقه آندا، که در همان باشگاه نیز شمشیرباز است، شاهد افزایش پیوند بین آنهاست...
یک مامور سابق عملیات ویژه که برای دیدار همسر و فرزند خود به شهر پمپی میرود. در همان زمان آتشفشان آن شهر فوران می کند و خانواده او در گیر نجات خود از شعله های آتشفشان می شوند...