لورا، دختر نوجوانی است که از زندگی تکراری و روزمرهاش در شهر کوچک خسته شده است. او به همراه دوستش مریت و یک راهنمای طبیعت به نام یوسپ به یک ماجراجویی در باتلاق میرود. این سفر، علاوه بر کشف طبیعت، فرصتی برای لورا فراهم میکند تا روابط خود با دیگران و همچنین با خودش را بهتر بشناسد.
دو هنرمند جوان در طول تعطیلات زمستانی، در شهر قدیمی و جذاب ترانسیلوانیا، عاشق یکدیگر میشوند. داستان عشق آنها توسط فقر و ناامیدی آزمایش شده است. برای هر دو سخت است که با وضعیت خود روبرو شوند و رابطه آنها توسط چندین مانع تهدید میشود...
گوهویی و پیلینگ عزیزان دوران کودکی بودند که پس از سالها دوری دوباره یکدیگر را ملاقات کردند و یک زوج شدند. در جزیرهای در جنوب سنگاپور، آنها آخرین لحظات خود را با هم سپری میکنند، زیرا رابطهشان از هم میپاشد...
ساندرا، یک دختر روستایی ، پس از کالج به خانه برمی گردد تا تخت و صبحانه محبوب پدرش را در اختیار بگیرد. او در مواجهه با شوهر خیانتکار و رابطه او با مادرش، خود را در دوراهی دشوار می بیند...
خرخان دانشگاه، جذاب ترین دختر دانشگاه را پس از افتادن او در یک دریاچه خشک، نجات می دهد. افسانه می گوید اگر دو نفر در این دریاچه هنگامی که آن خشک است با هم ملاقات کنند، سرنوشتشان این است که عاشق هم شوند...
در یک شب بارانی، درست بعد از تعطیلی، صاحبخانههای یک رستوران کوچک با دیدن یک زن جوان با لباس عروسی و سه سگ که التماس میکند وارد رستورانشان شود، شگفتزده میشوند. زن جوان داستان زندگی خود را برای آنها تعریف میکند و میگوید که چگونه در جستجوی مرد مناسب، به یک عروس فراری تبدیل شده است...
دو غریبه در قطار مالمو به استکهلم، نمیدانند که مقصد هردوی آنها یک عروسی میباشد . وقتی که درمییابند که هردو به یک مراسم میروند کمی اوضاع پیچیده میشود...