سنپاتی، که در گذشته مبارزی آزادیخواه بود، اکنون به یاغیای تبدیل شده که علیه فساد میجنگد. او به کشور بازمیگردد تا به جوانی که با انتشار ویدیو در اینترنت، پرده از فساد سیاستمداران برمیدارد، یاری رساند.
یوتیوبرهای جاهطلبی که در پی افزایش شهرت خود هستند، با سرقت از یک تیم تبلیغاتی، ناخواسته یک خادم شیطان را از گذشته بیدار میکنند و خود را در دل یک کابوس ماورایی مییابند.
بهار، پس از گذراندن دورههای آموزشی متنوع برای تحقق آرمانها و رؤیای راهاندازی کسبوکار شخصی، با کادیر، مردی متأهل و پدری دختردار، آشنا میشود. کادیر با بهرهگیری از مهارت بالای خود در متقاعد کردن دیگران و درگیر بودن با اختلال شخصیت ضد اجتماعی، بهار را به زندگی مشترک با خود ترغیب میکند.
ایو قرار بود چند ماه را به خاطر شغل همسرش در یک جزیره استوایی بگذراند. سالها بعد، وقتی نتوانستند خانوادهای که آرزویش را داشتند، تشکیل دهند، زندگیشان وارد مرحله جدید و عجیبی شد.
یک زن جوان هنرمند از خواب بیدار میشود و خود را در زندگیای میبیند که دیگر برایش آشنا نیست. او کابوسهای وحشتناکی از غرق شدن در تاریکی مطلق میبیند و سلامت روان خود را زیر سوال میبرد.
این فیلم ، سفری را توصیف میکند که در آن دو یا سه شخصیت جالب، با تنشها و پیوندهای پیچیدهای با یکدیگر مواجه میشوند. هر یک از این شخصیتها، مسیر خود را میپیمایند و در طول مسیر، با چالشها و فرصتهای مختلفی مواجه میشوند.
لی چانگ فنگ که غم از دست دادن دخترش، او را به ستوه آورده بود، با دلی پر از خشم و انتقام، راهی سفری پرماجرا شد تا از عاملان این جنایت هولناک، انتقام بگیرد.
شارلوت، دختر ۱۲ سالهای که در خفا عنکبوتی با استعداد پرورش میداد، ناگهان با چالش بزرگی روبرو میشود. این موجود دوستداشتنی به سرعت به هیولایی غولپیکر و گوشتخوار تبدیل میشود و شارلوت باید با واقعیت تلخی در مورد حیوان خانگی خود روبرو شود و برای نجات خانوادهاش بجنگد.
یک مرد منزوی و آسیبدیده که از اختلال استرس رنج میبرد، با ناپدید شدن تنها همراه وفادارش، به جستجوی او در مناطق سردسیر میپردازد و در این راه، تنهاتر از همیشه میشود.
آگنی، یک یوتیوبر و طرفدار محیطزیست، در جستجوی یک ابرقهرمان به نام میتران است تا او را فیلمبرداری کرده و به عنوان محتوا برای کانال خود استفاده کند. این سفر پر از پیچ و خم است، زیرا او تنها کسی نیست که به دنبال میتران میگردد.
لیدی بعد از جدایی از دوست پسر قدیمیاش به آپارتمان جدیدی نقل مکان میکند و هر روز بیشتر از قبل احساس انزوا میکند، خصوصاً وقتی متوجه میشود مدیر ساختمان به او علاقهی بیش از حد نشان میدهد.