در آستانه جنگ ایتالیا در سال 1914، داستان در جزیره کاپری روایت میشود. در این داستان، لوچیا، یک بزچران، با سیبو، رهبر کمون جوانان اروپای شمالی و دکتر جوان شهر ملاقات میکند...
دوبلین، سال ۱۹۰۴. جیمز جویس با نورا بارناکل، خدمتکار هتلی که به تازگی از گالوی آمده است، صحبت میکند. نورا با صراحت و بیتکلفی خود جویس را مجذوب میکند و جویس خیلی زود او را متقاعد میکند که با او به تریست برود...
یک پلیس سابق تصمیم می گیرد تا انتقام خشونت آمیزی را از شکارچیان آهو در زمانی که آنها به دخترش که مدت زیادی از دست داده بود را مورد ت.ج.ا.و.ز قرار می دهند و می کشند.
یک روزنامهنگار شرط میبندد که میتواند شب را در یک قلعه خالی از سکنه در شب تمام عید بگذراند. او در طول اقامت خود شهادت می دهد که گذشته وحشتناک قلعه پیش از او زنده شده است و عاشق یک روح زن زیبا می شود.
لیا و تینا دو دختر زیبا هستند که با هم آشنا می شوند و متوجه می شوند که شباهت های زیادی با هم دارند. آنها هر دو جوان، زیبا و خشمگین هستند، بنابراین تصمیم میگیرند به رم بروند تا کمون نازاریوتا را پیدا کنند،
وکیل محترم پیتر آنا، یک زن ایتالیایی با فضیلت مشکوک را از باشگاه می گیرد و او را به خانه عمویش برمی گرداند. آنها به زودی متوجه می شوند که تنها نیستند. یک مرد مسلح کویل (جولیان متئوس) منتظر آنهاست.
نورمن می خواهد مانند پدرش پلیس شود، اما در آزمون قد مردود می شود (در میان دیگران). یک روز او لباس کهنه پدرش را در می آورد و "راه می رود". این منجر به سطحی از هرج و مرج می شود که فقط نورمن می تواند ایجاد کند.
"کاترینا" پانزده سال پیش مادرش را از دست داده.او دختر 17 ساله خجالتی است که خود را وقف موسیقی و هنر کرده است و خانواده اش تنها اجازه خروج از خانه را برای شرکت در کلاس رقص می دهند.وقتی او با مردی آشنا می شود...
وقتی زن جوانی معدن طلایی را از عموی مقتول خود به ارث می برد، سارتانا به کمک او می آید تا کلاهبرداران مختلف از جمله کلانتر محلی سعی کنند آن را به عنوان مال خود ادعا کنند.