آساکو در اوساکا زندگی میکند. او عاشق بیکو، یک آزادروح، میشود. یک روز، بیکو به طور ناگهانی ناپدید میشود. دو سال بعد، آساکو اکنون در توکیو زندگی میکند و با ریوهی ملاقات میکند. او دقیقاً شبیه به بیکو است، اما شخصیتی کاملاً متفاوت دارد. وقتی دو پسر جوان در جنگل بازی میکنند، به طور تصادفی یک سردرگم جنگ جهانی دوم را آزاد میکنند که به اشتباه فکر میکند نازیها فرود آمدهاند...
دندان عقل - به ژاپنی می نویسم "من پدر و مادرم را نمی شناسم". برخلاف شروع دندان درآوردن نوزادان، والدین هرگز شروع این دندان را نمی دانند. یک روز دانش آموز دبیرستانی به نام آسومی که دندان عقل را بیرون آورده بود متوجه وجود دنیای جدید شد.
یک گروه موسیقی محبوب دبیرستانی توسط یک شرکت ضبط مستقر در توکیو شناسایی می شود. گروه درگیر یک تصادف رانندگی می شود، با این حال بسیاری از امیدها را از بین می برد. گروه یک نوار دمو از دختری که در پایگاه نیروی دریایی زندگی می کند دریافت می کند. آنها دوباره تقویت می شوند.
آکادمی هیاکائو مؤسسهای است که در آن رتبهبندی علمی براساس برندههای قمار دانشآموزان است. یومکو تازه وارد آکادمی شده است. به نظر می رسد افسونگر زیبا او تنها با اشتهای حریص او برای قمار همه چیز و بردن همه آن پیشی گرفته است.
ماری هیراکاوا، دختری ژاپنی-هنگ کنگی، پس از مرگ پدرش، صاحب دوجو کاراته می شود. او با چان کیونگ، شاگرد سابق پدرش و عضو سابق یاکوزا، که او نیز صاحب نیمه دیگر دوجو است، روبرو می شود...
ناتسو دراگنیل و دوستانش به جزیره پادشاهی استلا سفر می کنند، جایی که اسرار تاریکی را فاش می کنند، با دشمنان جدید مبارزه می کنند و بار دیگر جهان را از نابودی نجات می دهند...
دوست لوپین، سامورایی گومون ایشیکاوا، به عنوان محافظ برای یک رئیس یاکوزا مشغول به کار می شود. اما یک قاتل وحشی یاکوزا را می کشد و گومون مجبور به ردیابی او می شود...
ماتسوکو، دختری که از شهر کوچکی به توکیو آمده، در تعمیرگاهی مشغول به کار میشود که متعلق به مردی تندخو به نام سوزوکی است. همسر و پسر سوزوکی با ماتسوکو مهربان هستند و او به سرعت با آنها صمیمی میشود.
زنی جوان و گرفتار در تنگنای مالی، شغلی به عنوان معلم خصوصی برای پسری ثروتمند میپذیرد، اما سرنوشت او را به دام توطئهای هولناک میاندازد. او که برای رهایی از مشکلات مالی به این شغل پناه برده بود، به ناگهان خود را در تار و پود یک نقشه آدمربایی و اخاذی میبیند و جان خود و پسر را در معرض خطر قرار میدهد.
ساچی، صاحب رستوران "اُنایگیبُل" در هلسینکی، پس از یک ماه بدون مشتری، با اولین مشتری خود، میدوری، آشنا میشود و او را به خانهاش دعوت میکند. سپس با زنی به نام ماساکو که چمدانهایش گم شده است، ملاقات میکند.
یوما، دختری مبتلا به فلج مغزی، در ژاپن زندگی میکند. او آرزوی مانگاکا شدن را در سر دارد، اما تعهدات خانوادگی مانع از رسیدن او به این هدف میشود. یوما برای رهایی و استقلال خود تلاش میکند.