رِی برسلین (Sylvester Stallone) یک مهندس سازه است و به ناحق محکوم به جنایتی شده است و او ساختمانهایی را با جدیدترین فناوریها طراحی کرده و یکی از برترین مهندسان سازه بود. بعد از اینکه به اشتباه محکوم شد، برای سپری دوران محکومیتش به زندانی با امنیت بسیار زیاد فرستاده شد که خودش طراح ساخت آن بود...
بعد از اینکه گروه کار به ظاهر راحتی را برای آقای چرچ (بروس ویلیس) انجام می دهند، متوجه می شوند که نقشه شان به خطا رفته و یکی از افراد خودشان توسط رقیب پول پرستشان، ژان ویلین (ژان کلود ون دم)، کشته می شود. آنها آماده می شوند تا به سرزمینی وحشی بروند، با نام های جدیدشان، بیلی بچه (لیام همسورث) و مگی (یو نان)- تا هم جلوی اسلحه ای خطرناک را بگیرند و هم انتقام خون برادرشان را بستانند...
از داک الکساندر از ماموران نیروهای ویژه خواسته می شود تا به صورت مخفیانه با کارتل مواد مخدر مکزیک آتش بس برقرار کند. زمانی که فرماندار اوکلاهاما ریچارد جفز اعدام یکی از اعضای بلندپایه کارتل را در تلویزیون جشن می گیرد، رئیس ستاد و داک او را از صلحی که به تازگی به پایان رسانده اطلاع می دهند. اما خیلی دیر شده ، زیرا کوکو، مرد کارتل، دختر داک، دیکسی را برای انتقام هدف می گیرد ...
کارا، که با از دست دادن کریپتون ویران شده، تلاش می کند تا زندگی جدید خود را روی زمین برنامه ریزی کند. سوپرمن او را راهنمایی می کند. در همین حال، او باید با یک گروه مرموز به نام دایره تاریک که به دنبال سلاح قدرتمندی است که در خزانه آکادمی نگهداری می شود، مبارزه کند...
یک مجری رادیویی تندخو باید یک بازی خطرناک موش و گربه را با تماسگیرنده مرموزی که خانوادهاش را ربوده و تهدید میکند که کل ایستگاه را منفجر خواهد کرد ، انجام دهد...
سالیا 17 ساله از کودکی در ژاپن بزرگ شد. او مانند ژاپنیهای هم نسل خود در دبیرستان زندگی عادی داشت، اما در مقطعی وضعیت اقامت خود را از دست داد و زندگی روزمره خانوادهاش به کلی تغییر کرد. در سایتما، منطقه ای وجود دارد که حدود 2000 کرد در آن زندگی می کنند و سالیا یک دختر دبیرستانی است که در آنجا زندگی می کند. این داستان بزرگ شدن او را روایت می کند که وقتی با یک پسر ژاپنی آشنا می شود با هویت خود دست و پنجه نرم می کند...
در سال 1945 ، گروهی از بازماندگان هولوکاست یهودی قصد داشتند سیستم آب در آلمان را مسموم کنند. فیلم عملیات مخفی خطرناک و جسورانه ای را نام می برد که به آن - نقشه A می گفتند...
«مارشال سام جرارد» مأمور می شود تبهکاری خطرناک را با هواپیما به زندانی در میزوری ببرد. «مارک شریدان»که متهم به قتل دو مأمور فدرال است، اما ادعا می کند بی گناه است، نیز هم سفر آن دو است. هواپیما دچار سانحه می شود و «شریدان» پس از کمک به نجات چند مسافر، فرار می کند به «جرارد» ابلاغ می کنند که باید هر چه زودتر «شریدان» را دستگیر کند و...
پانزده هزار سال پيش از ميلاد مسيح: موجودي عجيب و ناشناخته به يک غارنشين حمله مي کند. دوران معاصر: پسر بچه اي در همان نقطه در شمال تکزاس به چاهي سقوط مي کند و به ماده اي سياه رنگ آغشته مي شود. مأموران ويژه ي FBI، «فاکس مالدر» (دوشوني) و «دينا اسکالي» (آندرسن)، پس از آگاهي از لاپوشاني مرگ پسر بچه به تحقيق در اين باره مي پردازند...
«بابی باوچر» (سندلر)، پسری اهل لوییزیاناست که کارش رساندن آب به اعضای یک تیم فوتبال امریکایی است. او خیلی زود به استعدادش در بازی پی می برد و ستاره ی تیم رقیب می شود…
پس از حملات تروريستي به نيويورک، رئيس جمهور حکومت نظامي اعلام مي کند و «ويليام دورو» (ويلس)، ژنرال فاشيست، وارد عمل مي شود و تانک هايش را به بروکلين مي فرستد...
دنی رُمن، پليس ماهر و زبردستی است که تخصصش در مذاکره با بزهکاران و گروگان گيران می باشد. دنی برای اثبات بی گناهی اش، گروهی از مردم را در یک اداره دولتی گروگان می گیرد. او که خود به تمام فوت و فن چنين مذاکراتی واقف است از پليس که ساختمان را محاصره کرده است می خواهد که کريس سايبان، يکی از افسران هم رتبه خودش که در بخش ديگری مشغول به کار است را برای مذاکره با او بياورند...