موریس جابسون، سرپرست کارآگاه، مجبور می شود ناپدید شدن بسیار مشابه کلر کمپلی را که در سال 1974 مرده پیدا شد و پس از آن زندانی شدن پسر محلی مایکل میشکین را به یاد آورد...
یک بازرس خصوصی و یک بازرس پلیس برای تعقیب یک اوباش بدنام که قصد دارد یک میلیونر قدیمی را از سهام و اوراق قرضه بسیار ارزشمندش دوش دهد، با هم همکاری می کنند...
پترسون و بندل بی پول هستند، اما بندل به آنها پیشنهاد می کند که یک تجارت راه بیندازند و ثروتمند شوند. با یک دسته گل بنفشه شروع می شود، اما به زودی آنها از طریق برخی معاملات مبهم به سمت اوج می روند....
«آينار»(ردفورد) روزي روزگاري مزرعه دار موفقي بوده است. «آينار» پسري داشته که سال ها پيش وقتي همسرش، «جين» (لوپز) پشت رل بوده، در تصادف اتومبيل کشته شده است و «آينار» هرگز نتوانسته «جين» را به خاطر مرگ پسرشان ببخشد. اما «جين» و «گريفين» صاحب دختر کوچکي به نام «گريف» نيز بوده اند که «آينار» هرگز او را نديده تا اين که يازده سال بعد جلوي در خانه اش پديدار مي شود. «جين» و «گريف» (گاردنر)، در فرار از دست مرد خشني به نام «گري» (لوييس)، به مزرعه ي «آينار» پناه آورده اند...
خرس های مهربان با یک برادر و خواهر پر دردسر که به تازگی به یک شهر جدید نقل مکان کرده اند، برای کمک به شاگرد جادوگر جوان که کتاب جادوی شیطانی اش باعث اتفاقات شوم می شود، همکاری می کنند...
لوکاس بلای دانش آموز 14 ساله دبیرستانی باهوش و عصبی در حومه شیکاگو است. او با مگی، دختر بزرگتر جذابی که به تازگی به شهر نقل مکان کرده است، آشنا می شود. مگی پس از ملاقات با لوکاس در یکی از جستوجویهای حشرهشناختیاش، با او دوست میشود و در طول تابستان با او وقت میگذراند تا مدرسه شروع شود...
همسایه خانواده تورا سان، آکمی، که با مشاور ازدواج تورا سان (1984) ازدواج کرده بود، از شوهرش که فقط به کار علاقه دارد فرار می کند. تورا سان او را تا شیکینجیما تعقیب می کند و سعی می کند او را به خانه خود بازگرداند...