در این مستند، گزارشات اول دستی از جنگ جهانی دوم به اشتراک گذاشته می شوند که شامل فیلم های بایگانی و بیش از 50 شهادت از اعضای خدمت آمریکایی، بریتانیایی، آلمانی و شوروی است.
سایمون واترمن، باستان شناس فضایی، "Munchies" را در غاری در پرو کشف می کند. سیسیل واترمن، برادر دوقلوی شرور سایمون و کارآفرین مواد غذایی میان وعده، این موجود را می رباید. چیزی که سیسیل نمیداند این است که این موجود، وقتی خرد میشود، دوباره تولید میشود و به موجودات جدید زیادی تبدیل میشود ...
یک زیست شناس با استفاده از یک فناوری جدید موفق میشود مجموعه ای از دایناسور های زنده را به وجود بیاورد. اما این جانوران از موزه می گریزند و وارد شهر می شوند...
به عنوان بخشی از یک رسم اخوتی، اعضای جدید و همراهان مردشان جامی را از یک بولینگباز میدزدند. بیخبر از آنها، این جام حاوی یک جن شیطانی است که زندگی آنها را به جهنمی واقعی تبدیل میکند.
فیلم با جمع شدن بازیگران پس از تشییع جنازه جود آغاز می شود تا فیلمی را ببینند که او دو سال روی آن کار می کرد. معلوم می شود که این فیلم ویدئوهای مخفیانه ای از همه کسانی است که در نفرت انگیزترین لحظات خود از جمله دزدی، همسر آزاری، زنا و غیره دور هم جمع شده اند...
دختری که فیلم میسازد، در حال مستندسازی تخریب ساختمان قدیمی پدرش، فاروق، در استانبول است. فاروق که مردی نود ساله است، کمکم تبدیل به شخصیت اصلی این مستند میشود.
یک پلیس مخفی با یک زیردست یاکوزا دوست می شود که از طریق تماس هایش به او کمک می کند تا به دو باند رقیب یاکوزا نفوذ کند. او دو باند رقیب را در مقابل یکدیگر قرار می دهد و ...
داستان حول محور خونآشامها و نزاع آنها برای فرمانروایی میچرخد. انتخاب رهبر برای آنها از اهمیت بالایی برخوردار است، چرا که سرنوشت انسانها به این انتخاب بستگی دارد. اگر خاندان اشتباهی انتخاب شود، بشریت با خطر نابودی مواجه خواهد شد.
حیوانات با عجیب ترین ظاهرها ما را شوکه می کنند - برخی حتی به نظر می رسند که لباس پوشیده اند. اما اشکال و رنگ های عجیب و شگفت انگیز طبیعت برای زندگی حیوانات حیاتی است. گاهی اوقات آنها برای کمک به ادغام مبدل می شوند، گاهی اوقات آنها برای برجسته و خودنمایی طراحی شده اند...
آنا، شانزده ساله، با ربکا، مادرش زندگی می کند. آنا شروع به کشف احساسات خود می کند. وقتی آنا متوجه می شود که باردار است، مادرش خودش را در همان سن و سال در او می بیند...