رماننویس مشهوری که شهرتش خدشهدار شده است، برای احیای دوبارهٔ کار خود، به دنیای خیالیِ داستانهایش فرو میرود و مرز بین واقعیت و داستان را از بین میبرد.
مردی که حافظهاش را از دست داده بود در شهری ناشناخته بیدار میشود و به دنبال کشف حقیقت درباره گذشته خود میگردد. او با کمک متحدانش به یک باند قدرتمند نفوذ میکند و در نبردی فراتر از زمان شرکت میکند در حالی که سرنوشت بر او سایه افکنده است.
ابی بلیدکات، صاحب یک فروشگاه ویدیویی، کسبوکار خود را با قتل نوجوانان و شبیهسازی صحنههای فیلمهای ترسناک رونق بخشیده است. او بهعنوان اولین زن قاتل سریالی، در این مسیر با چالشهایی روبرو میشود و به زودی متوجه میشود که پشت این قتلها، واقعیتهای بسیار تلختری نهفته است.
یک آهنگساز نوجوان و بااستعداد در سایه شهرت پدر موسیقیدانش که دیگر در قید حیات نیست، زندگی سختی را میگذراند. بیستمین سالگرد انتشار اولین آلبوم پدرش، او را وادار میکند تا با این واقعیت تلخ روبرو شود که پدرش او را ترک کرده است.
مانون، دختری نوجوان و پرانرژی، برای پیدا کردن پدر گمشدهاش و تحقق رویای بازی در لیگ حرفهای هاکی، خانه و کاشانهاش در آلپهای سوئیس را ترک میکند. در این سفر پرهیجان، او با چالشهای مختلفی روبرو میشود و تجربیات جدیدی کسب میکند.
ستاره مشهور تلویزیون، مندی گیلمور، به برنامه پربیننده آشپزی خود، "جهانی از غذا"، خداحافظی میگوید و سفری دور دنیا را برای صرف غذا در همه ۱۴۲ رستوران ستارهدار میشلن آغاز میکند.
صدایی که ادعا میکند متعلق به یک اسب آبی است. صدایی که مفهوم گذر زمان را درک نمیکند. پپه، اولین و آخرین اسب آبی کشته شده در قاره آمریکا، داستان خود را با همان شیوایی و روانی زبان گفتاری مردم این نواحی روایت میکند.
دو عاشق قدیمی در یک پروژه باستانشناسی در پارک ملی اسموکی مجدداً یکدیگر را ملاقات میکنند. رقابت بر سر کسب یک بورسیه پژوهشی، آنها را در کنار هم قرار میدهد و باعث میشود تا احساسات قدیمیشان دوباره زنده شود.
لیلی، درمانگری است که درگیر خوابهای عجیب و روابط پیچیده با بیمارانش میشود. با کشف یک راز تاریک، زندگی او به کلی دگرگون میشود و مرز بین کار و زندگی شخصیاش از بین میرود.
گروهی از بازماندگان که قبلاً یک تجربه وحشتناک را در قطاری سپری کردهاند، مجبور میشوند مجدداً سوار همان قطار شوند. این بار، با تهدید جدیدی روبرو هستند و باید برای زنده ماندن مبارزه کنند.
اما برای نجات پدرش، راهی سفری طولانی و پرماجرا به قطب جنوب میشود. او پس از رسیدن به آمریکای جنوبی، با مشکل پیدا کردن کشتی روبرو شده و مجبور میشود به صورت مخفیانه سوار یک کشتی تفریحی شود. در این سفر، با مهندسی به نام اندی آشنا میشود.
وقتی شیطانی به نام "نقاش" به زمین میآید، مامور افبیآی، جورج روهن، خود را موظف میبیند که قتلهای فزایندهی نقاش را پنهان کند. همزمان، یک روزنامهنگار به نام ریلا مارتین تلاش میکند تا شبکهی دروغهای رو به رشد جورج را افشا کند.
لوسي و جيمي، دو نوجوان در عصر حاضر، ناگهان با پيشنهادي عجيب روبرو میشوند. پيرمرد مرموزي به آنها پيشنهاد میدهد که از خانهای قديمي و ويران شده که گفته میشود روح در آن پرسه میزند، نگهبانی کنند. با کمک اين پيرمرد، لوسي و جيمي به سفري ماجراجويانه در زمان دست میزنند و خود را در سال ۱۸۲۱ میيابند.