بعد از وقوع زلزلهای ویرانگر در واشنگتن دیسی، ارتش در تلاشی نفسگیر برای نجات رئیسجمهور که زیر آوار محبوس شده، با زمان مسابقه میدهد. در این میان، توطئهای شوم در حال شکلگیری است تا از این فاجعه سوءاستفاده شود.
گروهی از نوجوانان سلم، چاقوی نفرین شده ای را کشف می کنند که یک شیطان را آزاد می کند و آنها را مجبور به بازی نسخه های خشن و مرگبار بازی های کودکی می کند که در آنجا نمی توان برنده بلکه فقط می توان بازمانده بود ...
ژاپن پس از جنگ ، در وضعیتی بسیار دشوار و نابسامان قرار دارد. در این شرایط، هیولایی غولپیکر ظهور میکند که به نظر میرسد با قدرت وحشتناک بمب اتمی ساخته شده است. این هیولا تهدیدی جدی برای ژاپن و مردم آن است...
پل کارپنتر، کارآموزی است در یک شرکت مرموز در لندن با کارفرمایانی غیرمتعارف، از جمله یک مدیرعامل که قصد دارد با روشهای کارآفرینی مدرن، جهان جادویی قدیمی را مختل کند...
ساتورو میزوشیمای طراح، عاشق چیزهای سنتی مانند اشیاء دستساز و دستنوشته است. روزی در کافهای به نام پیانو با زنی مرموز به نام میوکی میهارو آشنا میشود. به نظر میرسد ارزشهایی شبیه به ساتورو دارد و او مجذوب او میشود. ساتورو شماره تلفن همراه میوکی را میخواهد، اما او تلفن همراه ندارد. آنها قول میدهند که هر پنجشنبه در کافه همدیگر را ببینند. از آن زمان به بعد، ساتورو و میوکی هر پنجشنبه یکبار همدیگر را میبینند و رابطه آنها به طور عاشقانه发展. ساتورو تصمیم میگیرد به میوکی پیشنهاد ازدواج بدهد، اما او در کافه حاضر نمیشود.
این درام خانوادگی داستان پسر 11 سالهای را روایت میکند که با صاحبخانهاش به نام "روباه پیر" دوست میشود و از او در دنیایی که به سرعت در حال تغییر است، درس زندگی میآموزد و چیزهایی را یاد میگیرد که پدر فقیرش هرگز نمیتواند به او بیاموزد.
در میان نور و تاریکی، اولفا، زنی تونسی و مادر چهار دختر، ایستاده است. روزی دو دختر بزرگ او ناپدید میشوند. فیلمساز کوثر بن حنیه، بازیگران حرفهای را برای پر کردن جای خالی آنها دعوت میکند...
یک رمان نویس معتبر به نام اولیویا مأمور می شود تا به مرد جوانی به نام آنتوان در پروژه ای در یک کارگاه تابستانی نویسندگی کمک کند. رفتار پرخاشگرانه و در عین حال تحریکآمیز آنتوان، اولیویا را به خود جلب میکند، که خود را به سوی او جذب میکند...
یوکاری، پنج سال است که با کیپِی، دوست پسر محقق پزشکی خود زندگی می کند. روزی که یوکاری منتظر بازگشت کیپِی است، ناگهان یک مأمور پلیس به او خبر می دهد که کیپِی به دلیل خونریزی مغزی بیهوش شده است. اما ماجرا به اینجا ختم نمی شود و مشخص می شود که شغل و نام کیپِی جعلی بوده است...
ایب و بوم در سال 1997 با هم در بانکوک تصمیم به خودکشی میگیرند. پس از انکار تعهد، شبح انتقامجوی آیب 20 سال بعد بازمیگردد تا بوم و دختر 15 سالهاش، بل را تعقیب کند.