2 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 17 جایزه و نامزد دریافت 33 جایزه دیگر.
پنج سرباز فرانسوی در میدان جنگ با آلمانی ها به دلیل تلاش برای فرار از جبهه، در دادگاه نظامی محکوم به مرگ می شوند؛ به همین دلیل آنها را در مرز میان خود و آلمانها بدون هیچ تجهیزاتی رها می کنند. از طرفی ماتیلدا(توتو) نامزد یکی از انها، کشته شدن نامزدش را باور ندارد و برای یافتن او به کمک یک کاراگاه تلاش بسیاری می کند و به دنبال کسانی که درگیر این ماجرا بودند، می رود. همزمان با او نامزد یکی دیگر از آنها در حال انتقام گرفتن از عاملان این ماجرا است. اما زنده ماندن یکی از آن سربازها حقایق را آشکار می کند...
روبن یک کارشناس آنالیز ریسک در یک شرکت بیمه است که پس از ازدواج با همسرش لیزا به ماه عسل می روند اما در اولین روز ماه عسل همسرش به او خیانت کرده و با یک مربی غواصی به اسم کلود رابطه برقرار می کند . روبن همسرش را رها کرده و به خانه بر می گردد. دوستان و همکارانش که از این موضوع مطلع شده اند تلاش می کنند تا او را از ناراحتی خارج کنند و تلاش کنند تا او با فرد دیگری آشنا شود. روبن یکروز بر حسب تصادف یکی از همکلاسی های مدرسه اش به اسم پلی پرینس را ملاقات می کند و آنها پس از چندین ملاقات دلباخته هم می شوند. از سوی دیگر لیزا نیز بسراغ او می آید و از او درخواست بخشش می کند...
«والت» (گرگ کینیر) و «باب تنور» (مت دیمن) دوقلوهای به هم چسبیده در رستورانی مشغول کارند و در شهرک ساکت و دل چسب شان زندگی بی دغدغه ای دارند. تا این که رهسپار هالیوود می شوند به امید این که «والت» به رؤیای بازیگر حرفه ای شدن خود جامه ی عمل بپوشاند…
برنده 1 جایزه اسکار. همچنین 48 جایزه و نامزد دریافت 33 جایزه دیگر.
مردی که قرار است مرگش به زودی فرا برسد، در آخرین روزهای عمرش تصمیم می گیرد با تمام دوستان قدیمی اش، معشوقه هایش، همسر سابقش، و همینطور پسرش تجدید دیدار کند...
دختری در ابتدای جوانی به یک فالگیر و کف بین برخورد می کند و در زندگی در می یابد که سرنوشت او همان است که رقم خورده بود و به سرنوشت اعتقادی عمیق پیدا می کند تا آنجا که در مقابل سرنوشت تسلیم شده و مقاومت نمی کند. این داستان داستان عشق سه نفره، دو زن و یک مرد می باشد که در سالهای 1930 در انگلیس اتفاق افتاده و جنگ جهانی دوم و اسپانیا و مقاومت فرانسه نیز قسمتی از داستان است...
پیش از انقلاب کوبا یک دختر آمریکایی به اسم کتی میلر (دیگو لونا) که پدرش به عنوان رئیس نمایندگی شرکت فورد در هاوانا تعیین شده به همراه والدین و خواهر کوچکترش به کوبا می رود . وی در آنجا با یکی از کارکنان هتل محل اقامت آنها به نام خاویر (رومالو گارای) آشنا می شود و ...
"جیم اورز" به همراه همسرش "سارا" و و دو فرزندنش به یک عمارت دعوت می شوند.وقتی آنها متوجه می شوند عمارت تسخیر شده است،"جیم" درس مهم را در مورد خانواده می آموزد...
1 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 7 جایزه و نامزد دریافت 12 جایزه دیگر.
«هري سنبورن» (نيکلسن) خيال دارد دو روز تعطيل آخر هفته را با «مارين» (پيت) در ويلاي کنار درياي مادر او بگذراند ولي از بخت بد قلبش در آن جا درد مي گيرد. «اريکا بري» (کيتن)، مادر «مارين» با اکراه مي پذيرد چند روزي از او مواظبت کند. اما خيلي زود «هري» در مي يابد که به «اريکا» علاقه پيدا کرده است...
:دختری از یک شهر کوچک برنده جایزه بیرون رفتن با یک بازیگر معروف بنام «تاد همیلتون» می شود. با گسترش رابطه او و تاد، رفته رفته یک مثلث عشقی بین این دو و صمیمی ترین دوست این دختر شکل می گیرد …....
«سروان دوبی» (ویلیامسن) پلیس عصبی مزاج سن فرانسیسکو، «کارآگاه دیوید استارسکی» (استیلر) و «کارآگاه کن «هاچ» هاچینسن» (ویلسن) را کنار هم قرار می دهد تا از شر هر دو خلاص شود. این دو تحقیقات خود را درباره ی جنایتی آغاز می کنند که به ائتلافی از چند دارودسته ی قاچاقچی ا رتباط دارد...
«بن» (فالن)، معلم دبيرستان، با «لينزي» (باريمور) که کسب و کار موفقي هم دارد، آشنا مي شود. «بن» و «لينزي» در ظاهر وجه مشترکي ندارند، ولي به هرحال با هم جور مي شوند و رابطه ي عاطفي عميقي بين شان به وجود مي آيد. اما از شر و شور رابطه شان که کاسته مي شود، «لينزي» تازه پي مي برد که عشق واقعي زندگي «بن» چيست: تيم بيس بال ردساکس بوستن.
اهريمن رؤياها، «فردي کروگر» (انگلاند)، در تکاپوست تا يک بار ديگر نوجوان هاي الم استريت را به وحشت بيندازد. «جيسن» (کرزينگر)، قاتل زنجيره اي غول پيکر را با آن نقاب ها کي روي يخ اش، به بازي مي گيرد تا به کمک تصورات مادرش (شا) به الم استريت برود و با کشتن بچه ها، اين شک را در دل مردم شهر بيندازد که «فردي» برگشته است.
لندن، اواخر قرن نوزدهم. مخترعی نابغه به نام «فیلئاس فاگ» (لوگان) شرط می بندد که می تواند دنیا را در هشتاد روز دور بزند. در این سفر جوانی چینی به نام «لو شینگ» (چان) نیز که به خدمت «فاگ» درآمده، او را هم راهی می کند.
در آخرین روزهای جنگ جهانی دوم، «ژنرال داگلاس مک آرتور» تصمیم گرفت به قولی که در سال 1942 داده بود، وفا کند و دوباره پس از عقب نشینی اجباری از فیلیپین، به آن جا برگردد. بیش از پانصد سرباز امریکایی در اردوگاهی در فیلیپین اسیر ژاپنی ها بودند و با آنان رفتاری بی رحمانه صورت می گرفت و «مک آرتور» می خواست مطمئن شود که این سربازها صحیح و سالم به کشورشان باز می گردند…
پچ سگ کوچولوی خانگی، همیشه آرزو داشت شبیه قهرمان رویایی برنامه تلویزیونی صاعقه باشد. وقتی به طور تصادفی او از خانواده اش جدا می شود شانس این را می یابد تا در حوادث واقعی در کنار قهرمان افسانه ایش صاعقه باشد…