تورو کونیشی (Toru Konishi)، دانشجوی دانشگاه، زندگی کسلکنندهای داره که اصلاً شبیه اون چیزی نیست که تو رویاهاش از زندگی دانشجویی تصور میکرد. یه روز، چشمش به هانا ساکورادا (Hana Sakurada)، یه دختر دانشجو با موهای گوجهای و قیافهی با اعتماد به نفس میافته و دلش میریزه. تورو بالاخره جرات میکنه و باهاش حرف میزنه. از قضا، یه سری اتفاقات باعث میشه که این دوتا سریع با هم جور بشن. تو گپوگفتشون که انگار تمومی نداره، هانا یهو میگه: «دلم میخواد هر روز حس کنم زندگی باحاله. دلم میخواد فکر کنم آسمون امروز از همه قشنگتره.» این حرفا مثل تیر به قلب تورو میخوره، چون دقیقاً همون چیزیه که مادربزرگش، که خیلی دوسش داشت و حالا دیگه فوت کرده، همیشه میگفت. تورو از اینکه با هانا آشنا شده حسابی خوشحاله، ولی درست همون موقع، یه اتفاق ناگهانی گریبان این دوتا رو میگیره.
نانا و شوتا تزوکا که تازه ازدواج کرده اند به یک آپارتمان نقل مکان می کنند. دو موقعیت متفاوت اتفاق میافتد: «اگر شوتا در جلسه ساکنان شرکت کند و ننا نباشد چه می شود ؟» و "اگر بازی قتل مبادله ای شروع نشود چه؟"..
ناگاتا ریاست گروهی تئاتری را بر عهده دارد. اما متاسفانه، او در مدیریت امور مالی گروه چندان موفق عمل نکرده و این امر سبب شده که اعضای گروه اعتماد لازم را به او نداشته باشند.
یک زن جوان در سانحه رانندگی بینایی خود را از دست میدهد و آرزوی تبدیل شدن به پلیس را از دست میدهد. سالها بعد، در حالی که در یک تصادف جزئی است، متوجه دختری میشود که در خطر است. او با کمک حس خود به دنبال دختر میرود و پسری را ملاقات میکند که ظاهراً در این ماجرا دخیل است.
هاروکی بندو دانشجوی سال اول دانشگاه است. او از کودکی جودو کار می کرده اما مصدومیت باعث ترک این ورزش می شود. دوست کودکی او کازوما هاشیموتو نیز جودو را ترک کرده ولی از هاروکی بندو خواست تا با او گروه تشویق کننده "Breakers" تشکیل دهند...
یک نوازنده بیکار و مبارز که با دوست دخترش زندگی می کند، پس از اینکه متوجه می شود او چگونه پول کرایه خانه را در می آورد ، به دنبال بهبود زندگی خود است...
هانا ایچی یک دانش آموز زرنگ در مدرسه خود است. یک روز او از خواب بیدار شده و متوجه قفل شدن در اتاق و زندانی شدن وی و همکلاسی ها می شود. حال آن ها برای زنده ماندن باید تلاش کنند...
مکانیک ماشین هیبیکی مامیا (۲۶ ساله) با عشق دبیرستان خود کورومی اوگاساوارا (۲۶ ساله) زندگی می کند. هیبیکی در حال آماده سازی پیشنهاد ازدواج خود به کورومی است وقتی بدبختی رخ میدهد. یک تونل فرو میریزد و او را برای چهار روز گیر می افتد. به سختی جان سالم به در می برد، اما متوجه می شود که دنیا کاملاً تغییر کرده است. هیچ کس در اطراف نیست، سیگنال های ارتباطی قطع شده اند، شبکه حمل و نقل خراب شده است و تنها اطلاعات در دسترس، دستور تخلیه اضطراری است که در رادیو تکرار می شود. هر جایی که هیبیکی میرود، لکه های خون را مشاهده میدارد. دقیقاً چه اتفاقی برای این شهر افتاد؟
نانا و شوتا تزوکا که تازه ازدواج کرده اند به یک آپارتمان نقل مکان می کنند. دو موقعیت متفاوت اتفاق میافتد: «اگر شوتا در جلسه ساکنان شرکت کند و ننا نباشد چه می شود ؟» و "اگر بازی قتل مبادله ای شروع نشود چه؟"
موچیزوکی کوهی (Mochizuki Kohei) با ماریا(Maria)، دختر زیبا و با استعداد یک خانواده ثروتمند ازدواج میکنه. او کار خودش را در یک آژانس تبلیغاتی متوسط رها میکنه تا یک کافه راه بندازه و به نظر می رسه همه چیز خوب پیش میره. اگرچه کوهی وانمود می کنه که…
میتاری یو یک زن شاغل است که برای یک کفش فروشی کار می کند.او کار خود را با ارزش می داند و در حرفه خود با موفقیت پیشرفت کرده است.اما او همچنان دلش دلگیر است و زندگی عاشقانه او اخیراً خیلی خوب پیش نرفته است.ایشیدا رن برای یک توسعه دهنده کار می کند و بهترین دوست یو،همکلاسی سابقش هم از روزهای دبیرستان و هم در دانشگاه هستش.او یو را بهتر می فهمد و تنها کسی است که قلبش را...