ایسامو کانکو، برنامهنویسی که نرمافزار اشتراکگذاری فایل همتا به همتای وینی را طراحی کرده بود، به دلیل اینکه وینی به ابزاری اصلی برای دانلود غیرقانونی فایلها در ژاپن تبدیل شده بود، دستگیر شد.
در یک پارک در یک غروب بارانی، یک دانشجوی 19 ساله به نام فومی، چتر را به دختر 10 ساله خیس به نام ساراسا می دهد. فومی با درک بی میلی او برای رفتن به خانه، به او اجازه می دهد در جای خود بماند و دو ماه آینده را در آرامش سپری کند. آنها دست یکدیگر را می گیرند و به نظر می رسد بالاخره جای خود را در جهان پیدا کرده اند تا زمانی که فومی به جرم آدم ربایی دستگیر می شود...
سوزوکی شیزوکا در دفتر یک شرکت بزرگ کار می کندکه توسط یک هیپنوتیزم کننده تحت درمان قرار می گیرد و تحت افسون قرار می گیرد. پس از آن او نمی تواند هر زمان هر آهنگی را بشنود بخواند یا برقصد..
میکا، پرستاری که روزها کار میکند و شبها در یک بار دخترانه میزبان است، دچار احساسات اضطراب و انزوا است. سینجی، کارگر روزمزد یک کارخانه، نیز دچار احساسات اضطراب و تنهایی است. این دو نفر با یکدیگر آشنا میشوند و به تدریج، به یکدیگر نزدیک میشوند و به هم کمک میکنند تا با احساسات خود کنار بیایند...
جارت تارو با شکست روبرو می شود و از همسرش جدا شده, خانه را ترک میکند. 5 سال بعد، دختر بزرگش ناتسومی، دختر دومش یوکا و همسر سابقش، جونکو، هنوز در همان خانه زندگی می کنند...
"توشیو" یک کلاهبردار بردار سابق به نام "یاساکا" را که قبلاً میشناخته برای کار کردن درکارگاهش استخدام میکند. اما طولی نمیکشد که "یاساکا" شروع به سرک کشیدن در زندگی شخصی "توشیو" میکند و...
"ارن" با کمک با دوستانش سعی میکنند غول بزرگی که به شهرشان حمله کرده است را برای همیشه نابود کنند، اما این غول عظیم الجثه حال از قدرت و یاران بیشتری برخوردار است که این کار را برای نابودی شهر تایتان آسان تر می کند و...
یک صد سال پیش از شروع داستان, غولهای عظیمی شبیه به انسانها با پدیدار شدنشان شروع به خوردن انسانها و در نتیجه از بین رفتن بسیاری ازتمدنها میشوند. انسانها نیز برای جلوگیری از این کشتار تیتانها سه دیوار دایرهای شکل عظیم ساخته و خود را در بین این دیوارها زندانی کردند. انسانها به مدت صدسال در صلح و آرامش بین این دیوارها زندگی میکنند تا اینکه روزی ناگهان تیتانی بلندتر از دیوار اول (ماریا) پدیدار شده و با ایجاد سوراخی باعث عبور سایر غولها به داخل منطقهی زراعی انسانها میشود. نتیجهی این حملهی ناگهانی غولها مشخص است. انسانها با از دست دادن منطقهی وسیعی از قلمرو جدید خود وارد دورانی سخت به همراه قحطی میشوند. داستان این فیلم در رابطه با دو خواهر و برادر ناتنی به نامهای "ارن ییگر"( هاروما میورا) و خواهر ناتنی او "میکاسا آکرمن" (کیکو میزوها) است که بعد ازسقوط دیوار اول با سختیهای بسیاری روبرو میشوند و آخرین امید های بشریت برای ادامه زندگی می باشند ...
"ایچیکو" در یک شهر بزرگ زندگی می کند، اما تصمیم گرفته تا به زادگاه کوچکش کوموری بازگردد. این روستای کوچک بر روی یک کوه در منطقهی توهوکو قرار دارد. او دختری خودکفا است، انرژی زندگی اش را از طبیعت می گیرد و از غذاهای فصلی موجود در کوهستان تغذیه می کند...
ناگائوکا (تاکاهيرو ميورا) قبلاً يک دبير دبيرستان بوده است او تصميم به تأسيس يک مدرسه ميگيرد که بر اساس معيارهاي درست آموزشي بنا شده باشد. او تصميم به اداره يک بار و شرکت نشريه براي تأمين هزينههاي اينکار ميگيرد...
هانا، دختری ده ساله، پس از یک سونامی همه چیز خود را از دست میدهد و توسط خویشاوند دوریاش، جونگو، به فرزندی پذیرفته میشود. آنها هر دو از فقدان عمیقی رنج میبرند و در تلاشند تا در هوکایدوی سردسیر، این خلأ را پر کنند. جونگو به عنوان آشپز در گارد ساحلی کار میکند و اغلب هانا را تنها میگذارد.
ایچیکو در یک شهر بزرگ زندگی می کرد ، واقع در کوهی در منطقه توهوکو او خودکفا است. ایچیکو از انرژی زندگی در میان طبیعت و خوردن غذاهایی که از مواد فصلی تهیه می کند برخوردار می شود.
یک مرد جوان و خواهرش در مییابند که مردی که آنها همیشه فکر می کردند پدربزرگشان بوده، شوهر دوم مادربزرگشان است و پدر بزرگ واقعیشان یک خلبان بوده که در جنگ فوت کرده است...
نیم قرن از زمانی که کشور اعلام کرد همزیستی انسان ها و هیولاها، دوران هرج و مرج، می گذرد. آئوی ایزومی، یک فعال حقوق بشر جوان که خواستار لغو تبعیض است، با مردی ملاقات می کند.