مردی که ده سال پیش در حملهی یک قبیلهی آدمخوار، یکی از دستهای خود و تمام خانوادهاش را از دست داده بود، اکنون بازمیگردد تا دخترش را که در آن زمان نوجوان بود، پیدا کند. اما با صحنهای غیرمنتظره روبهرو میشود؛ دخترش بزرگ شده و به زنی بلوند و زیبا تبدیل شده که اکنون ملکهی همان قبیلهی آدمخوار است.
رایتن بیچ نیویورک. «لنرد» (فینیکس) جوانی دل شکسته از رابطه ای ناموفق به نزد ناپدری مهربانش، «روبین» (ماشونوف) و همسر او، «روت» (روسلینی) بازگشته است. پدر و مادر که نگران افسردگی و تنهایی پسر هستند می کوشند تا دختر یکی از دوستان خانوادگی، «ساندرا» (شا) را با او آشنا کنند. البته «ساندرا» خیلی زود به «لنرد» علاقه مند می شود. در حالی که نظر خود «لنرد» را دختری در همسایگی به نام «میشل» (پالترو) جلب کرده است...
مردی که فروشندهی خردهپای مواد مخدر در پاریس است و رؤیای مهاجرت به استرالیا با دخترش و راهاندازی یک شیرینیفروشی را در سر دارد، پیشنهاد یک معاملهی بزرگ کوکائین را میپذیرد. اما آنچه به نظر یک کاسبی ساده میرسد، به داستانی از تلاش برای بقا در دنیای زیرین خلافکاران تبدیل میشود.
در آغاز تابستان، آگات به مونتروی فرانسه، خانهی خود، بازگشته است. او در تلاش است تا با مرگ همسرش کنار بیاید و به فعالیت حرفهای خود در حوزه کارگردانی سینما ادامه دهد. با این حال، با ورود غیرمنتظره یک زوج ایسلندی، یک شیر دریایی و همسایهای که آگات همیشه به او علاقه داشته اما هرگز رابطهای با او نداشته است، آگات نیروی لازم را برای از سر گرفتن زندگیاش پیدا میکند.
استفان مارگل یک صنعتگر ثروتمند و مهمتر از همه یک اغواگر است. او که متقاعد شده است همسرش سوفی سوار هواپیماشده است، جولی را به خانه می آورد. اما یک ضربه غافلگیرکننده مانع از رفتن سوفی می شود و او در نیمه های شب به طور غیرمنتظره ای برمی گردد و آنها را غافلگیر می کند...
روایت فردی الکلی و مأیوس که وقتی با زنی عجیب و غریب در کالسکه راه آهن روبرو می شود، به یک نقطه عطف در زندگی خود می رسد: عاشق یکدیگر می شوند اما، زن ترکش می کند...
"الیزابت" و "سایمون" هنگامی که "سایمون" برای لحظه ای می میرد و سپس به زندگی باز می گردد، دو ماه است که عاشق هم هستند. "سایمون" نمی خواهد آزمایشات دیگری دهد اما آنها با احتمال مرگش روبرو هستند. آنها در نهایت به دوستان نزدیک خود "جروم" و جودیت" که هر دو روحانی هستند، در مورد این اتفاق می گویند و...
برنده 1 جایزه اسکار همچنین دریافت 6 جایزه دیگر. همچنین نامزد دریافت 1 جایزه دیگر.
«دستینو» اثر سالوادور دالی و والت دیزنی، داستان عاشقانهٔ غمانگیز کرونوس، تجسم زمان، و یک زن فانی را به تصویر میکشد که در میان چشماندازهای سورئال به دنبال یکدیگر میگردند.
آلبرت توپاز، معلمی وظیفهشناس و پایبند به اخلاقیات خشک و از پیش تعیینشده، در یک مدرسه خصوصی کار میکند که توسط آقای موش، فردی به شدت پولپرست، اداره میشود. دختر آقای موش که او نیز معلم است، از عشق توپاز به خودش، به طور بدبینانهای سوءاستفاده میکند. متأسفانه، صداقت سادهدلانه توپاز باعث اخراج ناعادلانه او میشود... و او را به طعمهای آسان برای "عمه" شاگرد خصوصیاش، که در واقع معشوقه یک تبهکار است، تبدیل میکند.