خوانجو یک استاد کالج است که به تازگی توسط دوست دخترش سلست اخراج شده است. با این باور که او مورد دستکاری قرار گرفته است، دانش آموز خوش صحبت خود، نیکو را به خدمت می گیرد تا در ازای کسب نمره خوب، به او کمک کند.
سارا، دختر اولیور و جولیا، ناگهان ناپدید می شود. روزها بدون هیچ خبری از دختر می گذرد. اما یک روز صبح، خانواده نامه ای از شخصی دریافت می کنند که ادعا می کند سارا نزد اوست و می خواهد همان شب با آنها صحبت کند...
الکس، یک پسر هشت ساله، به نظر می رسد که برای تصاویر خشونت آمیز که در تلویزیون می بیند، شیفتگی وحشتناکی دارد. پس از به دنیا آمدن دو برادرش، او احساس تنهایی می کند و دو دوست خیالی پیدا می کند. او که آسیب دیده و خیانت شده است، از پدرش اخاذی می کند تا برای اتاقش تلویزیون بگیرد. او از طریق تلویزیون به خشونت جنگ ها پی می برد و مجذوب می شود.
مدیر مارلتی برای ملاقات با همسرش جولیانا به دریا می رود تا آخر هفته را با او و بسیاری از دوستانش بگذراند. بعد از سه روز مارلتی با ماشین خود به رم برمی گردد. بنابراین او می تواند تنها و شاد و با سکوت اطرافش بخوابد.
کشور باسک، 1609. مردان منطقه در دریا هستند و آمایا برای اولین بار در رقص های شبانه در جنگل با دیگر دختران روستایی شرکت می کند. او فقط 20 سال دارد. در سحر، همه آنها دستگیر می شوند.
یک کلاهبردار در پی حباب املاک و مستغلات پس از ورود یورو به اسپانیا، به اوج فساد میرسد. این داستان، مسیر صعود این فرد را از طریق سوء استفاده از شرایط آشفته بازار املاک و مستغلات روایت میکند.
سرگرد پانتالئون پانتوجا، افسری جدی و کارآمد در ارتش پرو، مأموریت مییابد تا واحد ویژهای از "بازدیدکنندگان" را برای پاسخگویی به نیازهای سربازان مستقر در پاسگاههای دوردست جنگلی راهاندازی کند.
اتاق خواب سوفیا، یک اسکورت لوکس. مشتری جدید او که خود را هوگو معرفی کرده و به نظر می رسد یک تاجر تحصیل کرده باشد، متوجه می شود که نامی روی پایش خالکوبی شده است: دیانا. هوگو نمی تواند از او بپرسد دیانا کیست.
در طول ده سال گذشته، یک سری از درز اطلاعات مالی، سیاستمداران و افکار عمومی بسیاری از دموکراسی های غربی را به طور فزاینده ای در مورد شیوه های بهینه سازی مالیاتی ثروتمندترین اعضای جامعه خود نگران کرده است. در سایه بحران مالی، افکار عمومی خواستار اصلاح حریم خصوصی بانکی و موافقت نامه های مالیاتی بین المللی شده است.
فریدا شش ساله پس از مرگ مادرش نزد خانواده عمویش فرستاده می شود تا با آنها در روستا زندگی کند. اما فریدا به سختی میتواند مادرش را فراموش کند و با زندگی جدیدش سازگار شود...
یک دانشجوی جوان، برای گذراندن یک تابستان بیدغدغه به زادگاهش در خیخون، واقع در ساحل اقیانوس اطلس، سفر میکند و از روزمرگیها، تعهدات و دوست پسرش در مادرید رهایی مییابد.