این مستند، به زندگی گروه موسیقی معروف اسپانیایی، لوکومیا، و تاثیر آنها بر فرهنگ باشگاههای شبانه، صنعت موسیقی و به ویژه موسیقی لاتین در میامی میپردازد.
اسنوفلیک به امید آنکه بتواند با سایر گوریلها همرنگ جماعت شود، سفری ماجراجویانه را برای یافتن معجونی جادویی آغاز میکند تا ظاهری شبیه به آنها پیدا کند و به یک گوریل معمولی تبدیل شود.
در اواخر دهه نود میلادی، شهر گرانادا شاهد شکوفایی بینظیر هنر و فرهنگ بود. در این فضای پویا، یک گروه موسیقی مستقل آماده بود تا تحولی شگرف در موسیقی اسپانیا ایجاد کند. اما درست پیش از آغاز خلق آلبوم جدیدشان، این گروه با چالشهای بزرگی روبهرو شد و به بدترین روزهای خود رسید.
پس از اینکه یک استریپر فرانسوی توسط مردی که میخواهد الماسهای دزدیده شده توسط پدر فقیدش را به دست آورد، مورد آزار و اذیت قرار گرفت، همراه با یک پزشک به انگلیس فرار کرد، اما خطر او را تعقیب کرد.
باند خلافکارانی که در یک شهر متروکه پنهان شده بودند، ناگهان خود را درگیر یک درگیری با یک ولگرد مرموز که بومرنگ پرتاب میکرد و یک مرد بیوه شدند که هر دو به این شهر ارواح آمده بودند.
یک فرمانده نظامی بیرحم، پس از ناکامی در خرید یک دختر سرخپوست، به قبیله او حمله کرده و همه را قتلعام میکند. دختر ربوده شده به همراه یک چوپان، برای انتقام از این جنایت هولناک، دست به مبارزه میزند.
پرستاری با رویکردی منحصر به فرد تلاش میکند تا آلام و رنجهای بیماران لاعلاج و محکوم به مرگ را تسکین بخشد. هویت او در هالهای از ابهام قرار دارد و ممکن است آنچه از او به نظر میرسد، چهره واقعیاش نباشد.
دو خلافکار که پس از شکست در آدمربایی به خانهای در جنگل پناه بردهاند، به دلیل ارتکاب جرمی هولناک توسط یکی از آنها، به دست قبیلهای آدمخوار کشته میشوند.
در دنیایی که میتوان با لمس یک فرد خوششانس شانس را از یک فرد خوششانس گرفت، گروه کوچکی از افراد خوششانس برای خوششانسترین و برای شانس سایر شرکتکنندگان رقابت میکنند.
داستان از این قرار است که یک نوجوان خیابانی مامور میشود تا با فریب دادن یک سیاستمدار مهم، او را به دام بیندازد. اما در این راه، عاشق همان کسی میشود که قرار است به او خیانت کند و درگیر یک کشمکش عاطفی و اخلاقی پیچیده میشود.
ژان باتیست گرنوی ، با حس بویایی برتر ، بهترین عطر را در جهان ایجاد می کند. با این حال ، هنگام جستجوی رایحه نهایی ، کار او یک چرخش تاریک به خود می گیرد...
در پاسادنا، کالیفرنیا در سال ۱۹۶۹، یک زوج جوان مکزیکی با عجله به خانه ی شان سن دنا (فلور ماریا شاهووا) می روند. ۳ روز پیش، پسر این زوج، جواهرات یک گروه دوره گرد و کولی را دزدیده بود. از آن موقع به بعد، آن پسر از دیدن و شنیدن چیزهایی از خارج این زمین شکایت می کرد. سن دنا سعی می کرد تا به آن پسر از طریق جلسات احضار روح کمک کند. اما او و پدر و مادر آن پسر فقط با وحشت می توانستند تماشا کنند چون آن پسر قبل از این که با دست هایی اهریمنی به سوی جهنم کشیده بشود از بالای بالکن به وسیله ی یک نیروی نامرئی پرتاب شد….
مانو که تازه ده ساله شده، برای اولین بار به مرسیا سفر میکند تا مدتی را با خانواده پدرش بگذراند. او در میان باغهای میوه، دریا، طبیعت و یک خانواده شاد و گرم، اولین عشق خود را پیدا میکند و اولین نشانههای ورود به زندگی بزرگسالی را تجربه میکند.