یک مرد، یک مأموریت. آیا چنین چیزی امکانپذیر است؟ خیر، واقعاً خیر.» میلتون، جاسوس بینالمللی، پیش از آنکه هویتی جدید و ناامیدکننده به او داده شود که او را ناگزیر به حضور در برنامههای تلویزیونی «مسخره هفته» و «زنده در آپولو» میکند، پرده از حقایق مربوط به حرفهاش برمیدارد...
این اثر، مجموعهای از داستانهای مرتبط به هم درباره زندگی و خشونت در فیلیپین است. شخصیتهای اصلی داستان، افرادی از طبقات مختلف جامعه هستند که زندگیشان به نوعی به هم گره خورده است.
مجری برنامههای ویژهی خود را به عنوان یک آزمایش مالی عرضه میکند و از مخاطبان میخواهد هر مبلغی که میتوانند بپردازند. او امیدوار است با این روش هزینههای تولید را جبران کند و در صورت موفقیت، این روش را برای برنامههای بعدی نیز ادامه دهد.
داستان درباره غانم، شترسواری است که برای مسابقه بزرگ صفوه آماده میشود. برادر کوچکترش، مطر، شعرهای غانم را درباره پدربزرگ شترسوارشان که با نام "حجان" شناخته میشود، حفظ میکند. وقتی غانم در مسابقه مقدماتی منطقهای شرکت میکند، دخالت های ناجوانمردانه باعث از بین رفتن رویاهای او می شود.
یک مخبر جوان برای یک عملیات مخفی خطرناک فرستاده می شود. این نگاهی است بدون محدودیت به سربازان پیاده آسیب پذیر جنگ علیه مواد مخدر، جنایتکاران جوانی که تحت فشار قرار می گیرند تا برای پلیس کار کنند...
یوماگی، دانشآموز دبیرستانی، با گائوما، یک آوارهٔ مرموز که مدعی است میتواند کایجوها را کنترل کند، روبهرو میشود. دیری نمیگذرد که یک کایجو حمله میکند و گائوما ربات غولپیکر داینازنون را برای مقابله با آن فرا میخواند. ..
داستان «قاتل»، اقتباسی از اثر کلاسیک الکساندروس پاپادیامانتیس، در حدود سال 1900 میلادی در جزیرهای دورافتاده در یونان رخ میدهد. شخصیت اصلی این داستان، هادولا، زنی است که به دلیل طردشدگی توسط مادرش، در جامعهای مردسالارانه برای بقا دست و پنجه نرم میکند.
داستان، ماجراهای فوکا، جادوگر مبتدی و ناشی را دنبال میکند. فوکا به اشتباه، طلسم یک جادوگر سیاه را میشکند. جادوگری که در گذشته، تقریباً جهان را به نابودی کشانده بود.
تز، فروشنده مواد مخدر، پس از مرگ دوستش در یک نزاع نژادپرستانه، حضانت پسرش را از دست میدهد. او برای رستگاری، باید با اعتیاد و دنیای جرم و جنایت مبارزه کند.
سیلوی، خدمتکاری که به تنهایی دو پسرش، سفیان و ژان-ژاک را بزرگ میکند، با مجروح شدن سفیان در آپارتمان، او را به خانهای پرورشی میفرستند. سیلوی مصمم است که پسرش را به خانه بازگرداند...