رجی، مک و وارن یک فروشگاه بازی به نام بازی شروع شده اداره میکنند. وقتی صاحب ملک تصمیم میگیرد آن را بفروشد و پدر ثروتمند وارن از پرداخت هزینه امتناع میکند، این سه نفر باید خودشان پول جمع کنند تا فروشگاه را بخرند.
ابدیت (10 ساله) در یک دروازه خالی از سکنه در لبه یک جنگل باستانی زندگی می کند. او دوست دارد برای گنج دفن شده در جنگل حفاری کند، اما یک روز چیزی را که نباید حفاری می کند و جنگل می خواهد آن را پس بگیرد.
در یک مدرسه صومعه کوچک در روستایی کبک، مادر آگوستین به زنان جوان بدون توجه به پیشینه اجتماعی-اقتصادی آنها آموزش موسیقی ارائه می دهد. با این حال، با تغییرات احتمالی واتیکان دوم و انقلاب آرام کبک، آینده مدرسه به خطر می افتد ...
مارکو، یک سرآشپز 35 ساله سابق، حرفه خود و هرگونه امیدی را برای بازگشت به اودینه در شمال ایتالیا برای پرستاری از پدر بیمارش رها کرده است. نوری از شادی به شکل اولیویا، یک استرالیایی با روحیه می رسد...
سال 1987. اولگا، کاتیا و آندری قرار است پیشگام شوند. آنها آخرین پیشگامان اتحاد جماهیر شوروی خواهند بود. این روزها در 30 سالگی، آنها با واقعیت دیگری روبرو هستند که جایی برای اعمال قهرمانانه نیست...
یک زوجیاب موفق پس از 15 سال، جرقهی عشق به همسرش را از دست میدهد. جنی اصرار میکند که شوهرش ایان در یک قرار کور - با حضور خودش - شرکت کند. آنها با کشف دوبارهی یکدیگر بهعنوان "آشناهای تازه"، دوباره فرصت عاشق شدن پیدا میکنند...
یک دختر جوان لوس و نازپرورده مجبور میشود با مادرش در یک مأموریت پزشکی در تارلاک همراه شود. در آنجا او با مرد جوانی از دنیایی متفاوت آشنا میشود که جنبه دیگری از زندگی را به او نشان میدهد.
یک عکاس توسط مردی تیره با کلاه لبه دار تعقیب می شود. وقتی عقلش را از دست می دهد ، مردی مرموز ادعا می کند که راز پشت مرد کلاه پوش را می داند و به او کمک می کند...