دو دزد جواهر، « گاستون » ( مارشال ) و « لیلى » ( هاپكينز ) با يكديگر هم دست مىشوند و دارايى « ماريت كولت » ( فرانسيس )، بيوه ى جوان و ثروتمند را بالا بكشند.
کلی، یک دختر تنها و درمانده است. او دلتنگ مادرش است و دیگر امیدی به آیندهی روشن ندارد. در همین حین پسری 17 ساله به نام کال سر و کله اش پیدا می شود و رنگ و بوی دیگری به زندگی کلی می دهد...
"هنک چیناسکی" نویسنده ای با استعداد جاه طلبی یا صلاحیتی ندارد.او وارد هر کاری می شود به دلیل تنبلی و شرارتش به جائی نمی رسد.رابطه اش با "جان" به دلیل تزلزلش به پایان می رسد به همین دلیل برای بدست آوردن سریع پول اقدام به شرط بندی می کند...
"کوشیز" و "ژیلو" ، دو شکارچی جایزه بگیر ، به دنبال یک تلفن دزدیده شده هستند که در آن اطلاعاتِ با ارزشی وجود دارد، در میان راه آن ها با افراد مختلفی ملاقات میکنند و ..
«مگي» (رابرتس) که بارها تا مرز ازدواج پيش رفته، «عروس فراري» لقب گرفته است. يک خبرنگار (گير) که مأمور شده تا سرگذشت «مگي» را بنويسد، در پي يافتن او به شهر محل اقامت «مگي» در مريلند مي رود. «مگي» هر چه بيش تر با اين خبرنگار سمج مراوداتش را ادامه مي دهد، نظرش در مورد نامزد تازه اش (ملوني) بيش تر عوض مي شود...
فیلم داستان دو دوست صمیمی در سال آخر دانشگاه را به تصویر میکشد که در حال بالغ شدن هستند. یکی از آنها جنسیت خود را پذیرفته و سعی میکند فرصتهای از دست رفتهی دوران نوجوانیش را جبران کند و دیگری رابطهی طولانیش را با دوستپسرش قطع میکند و درمییابد زندگیش طبق برنامهاش پیش نمیرود. هر دو در حالی که راهشان از یکدیگر جدا میشود سعی میکنند دوستی خود را با یکدیگر حفظ کنند...
"ایزابت" همسر بددهن و الکلی خود "رولف" را ترک کرده،چمدانش را بسته،و به همراه فرزندان خود به خانه برادرش "گوران" می رود.او در شهرکی زندگی می کند که سن مردم آن بین 25 تا 35 سال است.اتفاقاتی که در این شهر به وقوع می پیوندد نه تنها بر روی اعضای خانواده بلکه بر روی دیگران نیز تاثیر می گذارد...
"بلا" پیشخدمت یک کافه در منهتن است. او در آستانه 35 سالگی قرار داشته و در روابط بی هدف گرفتار شده است. مادر او قراری برای دیدار با "برونو"، رمانویسی تنها آماده می کند و...
1 مرتبه نامزدی جایزه .گلدن گلوب. همچنین 3 جایزه و نامزد دریافت 3 جایزه دیگر.
در شهر کوچکی از کشور برزیل،"فلور" زنی بسیار زیبا با "وادینهو" مردی خوشتیب ازدواج می کند.اما پس از ازدواج متوجه می شود علاقه ای به او ندارد.او به همسایه هایش آشپزی آموزش می دهد اما همه پولهایش را صرف قمار می کند.یک روز "وادینهو" می میرد و "فلور" با مرد دیگری ازدواج می کند و...