با وقوع قتلهای زنجیرهای در ایالت کرالا، لوک، که فردی شرور و دردسرساز در آن منطقه است، به عنوان مظنون اصلی شناخته میشود. سرنوشت، او را در یک سفر شبانه با اتوبوس با یک مسافرکش و راننده همراه میکند و این همسفری، ماجراهای پیشبینینشدهای را رقم میزند.
کوین جیمز دویل در نمایشی زنده در نیویورک، داستان جذاب و حیرتآوری از عشق، خطر، موفقیت و ماجراهای گوناگون زندگیاش از جمله دریافت گرین کارت و یک وام را با پایانی فراموشنشدنی روایت میکند.
جهان اِلفی هنگامی دگرگون میگردد که او از هستی دستهای از اِلفکینهای برخوردار از فناوری پیشرفته آگاه میشود؛ دستهای که در قیاس با خاندان خود اِلفی، در زمینه خوشگذرانی و هیجانطلبی بیهمتا هستند. آیا پیوند دوستی هلوی با بو، کمسالترین عضو این دسته، قادر خواهد بود پس از سپری شدن بیش از ۲۵۰ سال، میان دو خاندان اِلفکین صلح و آشتی برقرار سازد؟
جورجی، یک دختر 12 ساله ، با خوشحالی در آپارتمان خود در لندن به تنهایی زندگی می کند و آن جا را پر از جادو می کند. ناگهان پدر جدا شده او ظاهر می شود و او را مجبور می کند تا با واقعیت روبرو شود...
وانگ تیمِی که مادر سرپرست خانوار است، شغلش را از دست میدهد و به جای دیگری نقل مکان میکند. در آنجا با همسایهاش، شائویه، دوست میشود. شائویه در ظاهر فردی شاد و بشاش به نظر میرسد، اما در باطن از افسردگی رنج میبرد. در حالی که تیمِی با مشکلات ناشی از روابطش با همسر سابقش دست و پنجه نرم میکند، دوستی آنها عمیقتر و مستحکمتر میشود.
یک متخصص کامپیوتر که به اشتباه بیماری لاعلاج برایش تشخیص داده شده، با مددکار آسایشگاهش قرار میگذارد، در حالی که شک دارد کسی قصد آسیب رساندن به او را دارد.
«ماریجوامبیها» کمدی نو و بسیار خندهداری است که ماجرای یک فروشنده ماریجوانا و دوست هیپی او را روایت میکند. این دو نفر به اشتباه ماریجوانای آلوده میفروشند و در نتیجه، مشتریانشان به زامبی تبدیل میشوند.
دانشآموز دبیرستانی به نام اینیونگ پس از فوت والدینش و بیخانمان شدن، در گروه رقص کرهای پنهان میشود و در آنجا توسط مدیر گروه کشف شده و به ناچار با او همخانه میگردد.
مردی پس از درگذشت مادرش، برای گرامی داشتن یاد او، با استخدام مادربزرگهای اصیل ایتالیایی به عنوان سرآشپز، تمام دارایی خود را به خطر انداخت و یک رستوران ایتالیایی افتتاح کرد.
پری، که مدیریت یک فروشگاه تشک را بر عهده دارد، نقشهای جسورانه برای جلب توجه دختری که به او علاقهمند است، طراحی میکند. اما این تلاشها زمانی به بیراهه میروند که صحنهسازی ربودن برادر آن دختر، ابعادی فراتر از تصور او پیدا میکند.
ابی برای به دست آوردن پسری که از دوران دبستان عاشقش بوده، یک رقاص محلی به نام سانتا مونیکا را استخدام میکند تا هر آنچه را که در مورد اعتماد به نفس نیاز دارد به او آموزش دهد.
واسه میکی، مردن دیگه یه چیز کاملاً عادیه. آخه اون مثل یه ابزار مصرفی (یا مهره سوخته) میمونه که خودش داوطلب شده تا خطراتی که بشریت رو تهدید میکنه، روی خودش آزمایش کنه. هروقت هم که میمیره، دوباره بازسازی میشه و بیشتر خاطراتش هم سر جاش میمونه. ولی خب، چی میشه اگه میکیِ شمارۀ ۱۷ از میکیِ شمارۀ ۱۸ بیشتر زنده بمونه؟