پس از جدایی دردناک، بن دچار بی خواب می شود. او برای از بین بردن زمان، شروع به کار در شیفت آخر شب در سوپرمارکت محلی میکند، جایی که تخیل هنریاش بیحرکت است.
زندگی یوجی کانزاکی، از اعضای یاکوزا، از سوی آنَن، رئیس ائتلاف آنن، تهدید میشود. با این حال، بزرگترین نگرانی او تنها پسرش، رِن، است که در دوران زندان او به دنیا آمده و هرگز موفق به دیدارش نشده است.
یک شوالیه معبد با یک مردی مرموز در بیابان برخورد میکند و آنها پناهگاهی در یک واحد آبادی با زنی زیبا پیدا میکنند. در حالی که شوالیه عاشق این زن میشود، شک و تردید به خودش دست میدهد، اما مرد مرموز رازی در دل دارد که زندگی آنها را برای همیشه تغییر خواهد داد...
دوین مک کارتی توسط عشق قدیمی اش آوا لورد فرا خوانده شده است تا به او برای فرار از همسر بد نامش کمک کند. هر چند دوین متوجه می شوند که هدف های اصلی آوا از آنچه که به نظر می رسد پر گناه تر است…
«آماندا» (دياز)، سازنده ي آنونس فيلم ها، اهل لس آنجلس و «آيريس» (وينسلت)، روزنامه نگار اهل ساري، انگلستان، هر دو به سايتي اينترنتي مراجعه مي کنند به نام «خانه تاخت زني» و تصميم مي گيرند براي فراموش کردن شکست هاي عاطفي شان، دو هفته اي خانه هاي شان را در انگلستان و امريکا، با هم عوض کنند...
یک روزنامه نگار،به صورت پنهانی مرد تارجری به نام هریسون هیل را به عنوان مظنون قتل دوست دوران کودکی اش مورد تعقیب قرار میدهد؛او با وانمود کردن به عنوان دستیار موقت هریسون هیل وارد یک بازی موش گربه ی آنلاین میشود...
کن پس از خیانت شین و ربوده شدن عشقش، به شدت مجروح میشود. او برای دفاع از بیگناهان و بازپسگیری عنوان خود به عنوان مبارز افسانهای، در ویرانههای آخرالزمانی سفر میکند.
کیت دختر نوجوان و زیبایی است که با مادرش زندگی می کند و در زمینه برقراری ارتباط اجتماعی تجربه ای ندارد . مادر کیت زنی بی توجه به مسائل اخلاقی است که هر بار که در یک رابطه عشقی شکست می خورد از محل اقامتشان به جای دیگری نقل مکان می کند و بنابراین کیت همیشه دختری تنها بوده و هیچ دوستی ندارد . از سوی دیگر جان تاکر که پسری خوش تیپ و خوش هیکل و کاپیتان تیم بسکتبال مدرسه است و تجربه زیادی در ارتباط با دختران دارد همزمان با سه تا از دخترهای مدرسه به اسامی هیدر ، کری و بت دوست می شود و در ادامه هر سه آنها را رها می کند . دخترها که متوجه این موضوع شده اند با هم متحد شده و تصمیم می گیرند از جان انتقام بگیرند . بنابراین آنها نقشه ای طرح می کنند که کیت را به نحوی با جان آشنا کنند و سپس کاری کنند که کیت او را رها کند تا دل جان بشکند اما در ادامه مشخص می شود که کیت و جان واقعاً دلباخته هم شده اند.
زوج جوانی به نام «جیمی» و «لیزا» بسته ای بی نام و نشان حاوی یک عروسک خیمه شب بازی به نام «بیلی» دریافت می کنند. چندی بعد لیزا به طرز مشکوکی به قتل می رسد و «جیمز» برای کشف راز قتل «لیزا» به شهر زادگاهش می رود…