در شما آفریقا، سرگرد "دیوید برند" مسئول تدارک حمله کماندوهای بریتانیایی به منطقه تحت اشغال آلمان می شود تا اطلاعاتی در مورد پایگاههای نازیها بدست آورند. دست راست او "کاپیتان جیمی لت" است که به خوبی عربی صحبت کرده و منطقه را می شناسد. اما او متوجه می شود که "لت" و همسر زیبایش پیش از جنگ با هم رابطه داشته و...
یکی پسر جوانی با موهای بلند قرمز رنگ است که به همره پدر و مادرش در دهکده کوچکی به نام فلیک زندگی میکنند. پدرش رییس و فرمانده دهکدهاست. او مانند بقیه وایکینگها نیست و بسیار خجالتی و ضعیف است. ولی به کمک هوش زیادش در وضعیتهای ناامید کننده به وایکینکهای دیگر و دوستانش کمک میکند. راهحلهای او به سن و سال او نمیخورد.
گنگسترهایی ون خود را به رنگ ماشین پلیس در می آورند تا از آن در پوشش پلیس برای انجام یک سرقت استفاده کنند. اما در حین دزدی آنها با گروه خطرناکی که دزد های حرفه ای هستند و مردم را میکشند مواجه میشوند و از این بابت خشمگین شده و قصد مداخله میکنند.اما آنها فقط لباس پلیس دارند و اسلحه هایشان اسباب بازی است و .....
«سرهنگ جک اونيل» (راسل) فرماندهي يک تيم داوطلب را براي رد شدن از يک حلقه (به شکل يک دروازه ي ستاره اي در کهکشان) و گذر در تونل زمان به عهده مي گيرد. خيلي زود گروه به صحرايي در سياره اي ديگر منتقل مي شوند. صحرانشيان که شبيه مردم مصر باستان هستند سرکرده اي دارند که زندگي جاودان دارد و جسمش به طور مداوم تازه و باطراوت مي شود …
این فیلم رقابتهای جهانی شنا را نشان میدهد. «ووسنگ» یک ورزشکار شنا و هدفش کسب مقام قهرمانی در این رقابت هاست، از طرفی «وون» هم یک شناگر بسیار با استعداد است که به دلایلی این ورزش را رها کرده است و بعد از بازگشت مدتی تصمیم دارد دوباره به این عرصه برگردد...
«فارستر» (کانري)، نويسنده اي که پس از بردن جايزه ي پوليتسر در چند دهه ي قبل ديگر کتابي ننوشته، و «جمال» (براون)، پسري شانزده ساله که اشتياقي نهفته براي نوشتن دارد، در دنياي خود زندگي مي کنند. «جمال» روزي از سر اتفاق با «فارستر» آشنا مي شود. اين دو، پس از آشنايي اوليه، يک ديگر را به نوشتن تشويق مي کنند و به رغم تفاوت سن و پايگاه طبقاتي شان، با هم رفيق مي شوند.
فیلم داستان یک خلبان جوان را روایت می کند که برای نشان دادن استعداد خود در خلبانی ، هدایت یک هواپیما را برای سفر به قاره ی آسیا بر عهده می گیرد. اما اواسط راه به آنها گزارش می دهند که جزیرهای روبرویشان وجود دارد که آشتفشانش فعال شده است و…
یک سروان آتشنشان کالب هولت (کرک کامرون) در تمام عمر از این شعار آتشنشانها پیروی کرده است (هرگز همکارت را پشت سر رها نکن) و حالا پس از ۷ سال زندگی مشترک قصد رها کردن همسر خود را دارد...
پانصد سال پیش از اینکه "پادشاه میمون" قلمرو پادشاهی آسمانی را به ویرانی کشاند ، " ووکونگ" سرنوشتی که خدایان برای او تعیین کردند را نمی پذیرد و بر علیه آن ها شورش میکند...
«شاه لايوس» (بارتولي) فرمان مي دهد تا پسر نوزادش، «اديپ»، را در صحرا رها کنند. اما چوپاني (داوولي) «اديپ» را نجات مي دهد، به دربار کورنت مي برد و «شاه پوليبوس» (بلاشمي) او را به فرزندي مي پذيرد. «اديپ» بزرگ مي شود (چيتي) و خيلي زود نيز از پيش گوي معبد دلفي مي شنود که روزي پدرش را خواهد کشت و...
این فیلم داستان یک دختر چاق جوان و سفید پوست به نام پاتریشیا «دامبو» دامبروسکی را روایت می کند که برای رسیدن به شهرت و پول در شهر برگن کانتی در ایالت نیوجرسی به دنیای موسیقی رپ و خلافکاران وارد می شود.
2 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 3 جایزه و نامزد دریافت 5 جایزه دیگر.
یک وکیل جوان در یک شرکت حقوق معتبر شروع به کار می کند، اما بعد از اتفاقاتی در میابد که در این شرکت نیمه ای تاریک و شیطانی وجود دارد که او از وجود آن خبر نداشته است...
جاناتان به دخترش "کلر" یک جعبه قدیمی موسیقی می دهد با این وعده که هفت آرزوی او را بر آورده میکند ، در ابتدا همه چیز خوب پیش می رود و زندگی "کلر" رو به بهبوری می رود تا زمانی که متوجه میشود با بر آورده شدن هر آرزو نزدیک ترین افراده به او به روش های خشونت آمیز کشته میشوند...