در این فیلم چند فضانورد وارد سفینه ای می شوند که از دهانه ی یک توپ به سمت ماه شلیک می شود، این سفینه یک راست می خورد توی چشم چهره ی انسانی ای که روی ماه تصور شده است...
یک زن جوان بنام کریستینا بین مرگ و زندگی گیر افتاده است... و یک مامور تشییع جنازه که ظاهرا توانایی انتقال مردهها را دارد، او را برای رفتن به دنیای آخرت آماده می کند. اما از طرفی این احتمال وجود دارد که کریستینا هنوز زنده باشد و قصد مرد زنده به گور کردن او باشد.
در شهر کاراکورا، ارواح ناشناس ظاهر میشوند. ایچیگو و روکیا سعی میکنند با آنها مقابله کنند، اما شینیگامی مرموزی به نام سنا بیشتر آنها را از بین میبرد. سنا از پاسخ به سوالات خودداری میکند، بنابراین ایچیگو مجبور میشود او را دنبال کند تا بفهمد چه اتفاقی افتاده است.
یک سلاح بیولوژیکی آزمایشی منتشر میشود که هزاران نفر را به موجوداتی شبیه زامبی تبدیل میکند. حالا یک گروه از بازماندگان باید برای متوقف کردن این موجودات و کسانی که پشت انتشار این سلاح بودند، تلاش کنند.
داستان فیلم درباره یک مامور مخفی شده است که اطلاعات بسیار محرمانه دولتی در اختیار دارد و روسها و آمریکایی ها و قاتلان خطرناک برای بدست آوردن آن حاضر به انجام هر کاری هستند ولی این مامور خیلی زیرکانه …
برنده 4 جایزه اسکار. همچنین 69 جایزه و نامزد دریافت 83 جایزه دیگر.
یک قاضی محافظه کار توسط رئیس جمهور امریکا منصوب می شود تا جنگ کشور بر علیه مواد مخدر را رهبری کند، اما طولی نمی کشد که در میابد دختر نوجوان خودش هم معتاد است…
1 مرتبه نامزدی جایزه .BAFTA Film Award. همچنین دریافت 3 جایزه دیگر.
اواخر دهه ي 1950. «هالي» (اسپيسک) و پدرش (اوتس)، پس از مرگ مادر، تکزاس را به مقصد شهري در داکوتاي جنوبي ترک مي کنند. در اين جا «هالي» پانزده ساله با «کيت» بيست و پنج ساله (شين) آشنا مي شود. چندي بعد «هالي» پدرش را مي کشد و هم راه «کيت» به جنگل فرار مي کند …
جوبی یک نینجای مزدور است که وظیفهاش حفاظت از سنگ اژدها و کشیشی به نام “شیگوره” در مقابل خاندان هیروکه و کیمون است . وی در این ماموریت توسط جاسوسی از طرف دولت به نام “داکون” و شخصی به نام “سوبوته” حمایت می شود…
در امن ترین شهر اسیا یک فرد ناشناس با اداره پلیش تماس گرفته و از وقوع یک جنایت خبر می دهد در همین حین 5 مامور کارکشته برای این ماموریت بسیج و اماده به خدمت می شوند که ....
کارلا، دختری جوان و اهل ونیز، برای پیدا کردن خانهای در لندن، آپارتمانی رو به رودخانه تیمز اجاره میکند و در آنجا با مویرا، یک مشاور املاک ، آشنا میشود.
گروه کازوما با نامهای از یونیون مواجه میشوند که از آنها درخواست میکند به روستای قبیله شیطانهای سرخ بروند. این روستا با تهدیدی روبرو است که ممکن است به نابودی آن منجر شود.
در حالی که رنا و ماکی از زخم هایشان بهبود می یابند، سایر اعضای SORD برای سفر مدرسه ای به خارج از کشور می روند. چند لحظه پس از ورودشان، با این حال، گروه میهاما به شکار یک فراری از SORD کشیده می شود، با کمک دانش آموز سیلویا و ولوت از مدرسه بین المللی St. Aile’s. توهکا در این بار دسته نمایش است، اما او با مشکلات خودش دست و پنجه نرم می کند - خاطرات قدیمی از والدینش و قولی به یک دوست که نتوانست نگه دارد…
سرنوشت چاندی را با ناپدید شدن عشقش روهیت از زندگی اش ترک می کند. او با لالیت آشنا می شود و آنها با یکدیگر دوست می شوند تا اینکه روهیت در خانه او را می زند.