«جون هاونز» (کامرون دیاز) در یک سفر هوایی با مرد مرموزی بنام «روی میلر» (تام کروز) آشنا می شود، غافل از اینکه او یک ابر جاسوس است که با قصد قبلی سر راهش سبز شده. با ماجراهایی که به دنبال این آشنایی روی می دهد، زندگی آن دو به هم گره می خورد و...

هنگامی که سارا دانشجوی سال اول دانشگاه برای اولین بار به محوطه دانشگاه می رسد، با هم اتاقی خود، ربکا، دوست می شود، غافل از اینکه دختر به طور خطرناکی به او علاقه مند شده است...

در یک واقعیت جایگزین، خانواده منسون با موفقیت آتش یک جنگ نژادی آخرالزمانی را به راه انداخته و تلاش می کند تا بر جهان حکومت کند...

بتمن به مدت 10 سال هست که دیده نشده و مجرمان جدیدی شهر ” گاتهام ” را اشغال کرده اند و ” بروس وین ” که الان 55 سال دارد مجبور میشود که برای مقابله با این جنایتکاران دوباره وارد عمل شود ولی آیا او هنوز مهارت ها و توانایی های سابق خود را دارد ؟

رایان در مورد دوستش برت و اولین باری که او در کمپینگ است، مستندی می سازد تا اینکه یک شخصیت مرموز در جنگل شروع به شکار آنها می کند...

یک قاتل زنجیره‌ای به زادگاهش بازمی‌گردد تا هفت کودک را ببیند که روز تولدشان با تاریخی که گفته می‌شود به او استراحت داده شده است، مشترک است...

شش توریست جوان یک راهنما را استخدام می کنند تا آن ها را به شهر پریپات در اکراین ببرد، که بخاطر یک فاجعه هسته ای در سال ها پیش، اکنون یک شهر خالی از سکنه است. طولی نمی کشد که آن ها می فهمند در این شهر تنها نیستند...

تنها بازمانده از حمله نیروهای اهریمنی، همراه چند غریبه در کلبه جنگلی باقی می ماند، در حالی که شیاطین به حمله ادامه می دهند.

در یه مدرسه دخترانه خصوصی، یو تائه و آیکو مشغول تحصیل هستند. شایعاتی در رابطه با مدیر مذهبی این مدرسه وجود داره.

 گریم و کلایو نویسنده کتابهای کمیک مصور و دو دوست صمیمی هستند که تصمیم می گیرند به اتفاق یکدیگر سرتاسر امریکا را بگردند تا شاید بتوانند موجود فضایی ببینند. آنها در مسیر راهشان تصمیم می گیرند تا سری به منطقه ممنوعه در صحرای نوادا (منطقه ۵۱) بزنند. در همین زمان در منطقه ۵۱ یک بیگانه فضایی به نام پاول، موفق به فرار از محل نگهداری‌اش می شود و بصورت کاملا پنهانی در ماشین گریم و کلایو که در همان نزدیکی حضور داشتند، سوار می شود. گریم و کلایو بعد از مواجه با این موجود فضایی، در یک اقدام عجیب تصمیم می گیرند تا پاول را به زادگاهش یعنی فضا بازگردانند اما…

یک بازرس سابق پلیس که در حال ترک اعتیاد به الکل است به سوی دنیای زیرزمینی خلافکارهای لس آنجلس کشیده میشود و ...

کوچکترین پسر یک خانواده سنتی پاکستانی به عنوان رقاص در یک گروه رقص به سبک بالیوود مشغول به کار می شود و به سرعت شیفته یک زن با اراده می شود که این برنامه را اجرا می کند...

این فیلم زندگی زنی به نام جو را روایت می کند که به عشق و عادات عجیب و غیرعادی وابسته است و در نهایت تحت حفاظت یک پیرمرد به نام سلیگمن قرار می گیرد.

ادامه‌ی داستان جو، جستجویی‌ست در جنبه‌های تاریکتر زندگی وی به عنوان یک فرد بالغ و آنچه که او را به سمت انجام خواسته‌های سلیگمن سوق میدهد..

"دکتر مابیوس" و سازمان جنایتکارانه اش در حال اجرای آخرین نقشه خود هستند. آنها قصد دارند دست به سرقت اطلاعاتی بزنند که به او امکان بدست آوردن سود زیادی از معاملات بورس می دهد. اما کمیسر پایس "وان ونک" شروع به تحقیق در مورد جنایتهای اسرار آمیز او می کند و...

گابریل از زندان آزاد شد دوست کلاهبردار او با صاحب دیگزتاون شرط می‌بندد که چه کسی در مسابقات بوکس برنده می‌شود..

"جنیفر" نویسنده است که بر روی یک کتاب جدید کار می کند و برای به پایان رساندن آن به مکانی در خارج از شهر می رود.او کلبه ای در خارج از شهر اجاره می کند اما این کار او توجه چند مرد محلی را جلب می کند.آنها به "جنیفر" در دهکده حمله می کنند.پس از این حمله او که بهبودی خود را بدست آورده شروع به انتقام گیری می کند...

وینسنت (تام کروز) که یک آدمکش حرفه ای است وارد شهر لس آنجلس شده تا ۵ نفر را که برای کارفرمایش مزاحمت ایجاد کرده اند به قتل برساند. او به منظور رفتن به نقاط مختلف شهر و از بین بردن قربانیانش نیاز به یک تاکسی دارد. ماکس که یک راننده تاکسی است بی اطلاع از هدف وینسنت ، خود و تاکسی اش را در اختیار او می گذارد و امیدوار است در پایان شب دستمزد خوبی از وینسنت بگیرد. ماکس وینسنت را به محل سکونت اولین قربانی می رساند و منتظر او می شود…

کو چون متعهد می شود که هویت خود را پنهان نگه دارد، در حالی که به دنبال گانگسترهایی می گردد که همسر باردارش را به قتل رساندند...

 دیوید دریتون یک نقاش است که بهمراه پسرش بیلی در یک شهر کوچک زندگی می کند. او یکروز که مشغول کار در گالری نقاشی می باشد ناگهان طوفان مهیبی باعث شکستن یک درخت و افتادن آن بر روی پنجره استدیو می شود. دیوید با دیدن این شرایط بهمراه بیلی و همسایه شان برنت عازم مرکز شهر می شود تا از فروشگاه مرکزی مقداری مایحتاج ضروری برای مقابله با طوفان خریداری کند. در همین موقع مه عجیب و مرموزی شهر را فرا می گیرد و رفته رفته غلیظ تر می شود. دیوید و سایر افرادی که در فروشگاه هستند ناگهان با مردی با سر و وضع خونین مواجه می شوند که سراسیمه وارد فروشگاه می شود. در ادامه آنها متوجه می شوند که موجودات خطرناکی در مه وجود دارند که انسانها را مورد حمله قرار می دهند. دیوید در این شرایط می کوشد تا همه را آرام کرده و راه حلی منطقی برای این موضوع پیدا کند اما زنی به اسم کارمودی معتقد است که خداوند بخاطر گناهان آنها این بلا را بر سر آنها نازل کرده است…