در طول جنگ داخلی دوم آمریکا در سال 2017، بارب وایر صاحب یک کلوپ شبانه به نام Hammerhead است. همه چیز زمانی پیچیده می شود که معشوق سابق او اکسل هود، که با کورینا دوونشایر فراری ازدواج کرده است، دوباره وارد زندگی او می شود...
مارکو، در سیوچند سالگیاش، کمی گمگشته و در فکر سر و سامان یافتن است. او یک عکاس جنگ پیشین بوده و دیگر تمایلی به گزارش از تنشها ندارد و به جهان کارگران بنادق بلند علاقهمند است...
اکاترینا، معلم دینی دبیرستان و همسر کشیش شهر، با یولیو، دانش آموز 16 ساله ای با گذشته ای آشفته درگیر می شود. اکاترینا سعی می کند او را تحت کنترل خود نگه دارد، اما در این روند حس کنترل خود را از دست می دهد...
به امید ترمیم ازدواج مشکلدار، زوجی به کلبهای دورافتاده در کوهستان سفر میکنند تا مشکلاتشان را حل کنند؛ اما یک مشکل غیرمنتظره، دیوانهای که سعی میکند آنها را بکشد، سر راهشان قرار میگیرد...
خانواده سیمپسون که ظاهراً زندگی ایدهآلی دارند، برای جشن شکرگزاری دور هم جمع میشوند؛ اما با ظاهر شدن گروهی قاتل، مشاجرات همیشگی آنها به فراموشی سپرده میشود.
دو زن خود را بین مرگ و زندگی در دام یک ماشین تاریک و مرموز می بینند. همانطور که آنها برای فرار جستجو می کنند، باید با لورس ها مبارزه کنند، نژادی از موجودات که مصمم هستند آنها را تا شب زندانی کنند...
زندگی آرام و تکراری تاجری به نام "چارلز دریگز" پس از آشنایی با "لولو" زنی جذاب و زیبا تغییر می کنند. وقتی "چارلز" می پذیرد او را تا محل کارش همراهی کند، "لولو" پیشنهاد می کند که به خارج شهر رفته و همه چیز را فراموش کنند و...
برادر بزرگتر زک پس از اینکه درمیابد برادرش توسط دختری طرد شده است، تصمیم میگیرد مهمانی در یک خانه سالمندان قدیمی که در حال بازسازی آن است برگزار کند اما این ساختمان تاریخچهای شوم دارد...
یانوش، غواصی ماهر، پس از سکته مغزی فلج میشود. با کمک همسرش آسیا، تواناییهای حرکتیاش را تا حدی بازیابی میکند، اما همچنان در صحبت کردن مشکل دارد و تنها آسیا قادر به فهمیدن اوست.