رومانی، پاییز سال 1972. آنا، یک نوجوان 17 ساله، متوجه می شود که دوستش چند روز دیگر برای همیشه از کشور فرار خواهد کرد. این دو عاشق تصمیم می گیرند آخرین روزهای زندگی خود را با هم بگذرانند...
دیدگاه استنلی کوان در این فیلم هم خاطرات شخصی و هم جمعی نسبت به هنگ کنگ در سال 1997 است. او یک جمله معروف از اپرای کانتونی "شاهزاده چانگ پینگ"، "من انکار می کنم، انکار می کنم، اما در نهایت نمی توانم انکار کنم" را به عنوان استعاره ذکر می کند...
در یک اتاق اجاره ای، یک نقاشی از روی دیواری می افتد. مستاجر ساکن در این اتاق، نیلز، دانشجوی دکتری پزشکی است. او از داخل حفره ی دیوار به اتاقی که به نظر می رسد اتاق همسایه اش باشد نگاه می کند. چیزی که نیلز مشاهده می کند باعث می شود تمام کتاب هایی که خوانده است را فراموش کند...
گروهی از زنان جذاب فروشنده بلک جک، برای انتقام از صاحب متقلب کازینو که به آنها ظلم کرده (مایکل مدسن)، توطئهای برای سرقت کازینو در لاس وگاس طراحی میکنند.
فردریک پسر شادی است و به نظر می رسد که زندگی کاملی دارد. با این حال، همه چیز تغییر می کند زیرا زندگی فردریک از هم می پاشد که دوستش پیا ناگهان به او می گوید که قصد دارد او را به خاطر مرد دیگری ترک کند...
ناتسومی، مرگ عشقش را نمیتواند بپذیرد و تصمیم میگیرد برخلاف میل عموم که همزیستی با جسد را ناپسند میدانند، به طریقی، عشقش را زنده نگه دارد. کار او ابتدا شبیه خانهای عروسکی، البته در ابعاد واقعی، به نظر میرسد، اما.
داستان درباره نوجوانی است که از یک شهر کوچک جنوبی در می سی سی پی نقل مکان می کند تا با خانواده اش در لس آنجلس باشد. هنگامی که اما می (جری هیز) برای اولین بار به لس آنجلس نقل مکان می کند، با جسی آموس (ارنست ویلیامز سوم) آشنا می شود که بلافاصله عاشق او می شود...
آلخاندرا و پدرش ، به تازگی به شهر آمده اند . او در مدرسه تازه وارد است و کاری جدید دارد . شروع تازه گاهی اوقات پیچیده است ، وقتی که چیزهای زیادی پشت سر گذاشته شده باشد ...
باستر فروشگاه را اداره میکند، در حالی که راسکو نامهها را تحویل میدهد و زمانی را برای قایمباشک بازی با مالی اختصاص میدهد. پاسبان، که او هم به مالی علاقهمند است، ۳۰۰ دلار را در حالی که باستر او را زیر نظر دارد، میدزدد.