داستان فیلم درباره ی پسر بچه ای 12 ساله به نام «زین» است که در دهکده ماهیگیری کفرناحوم در خاورمیانه زندگی میکند، او از پدر و مادرش به دادگاه شکایت میکند. در دادگاه، قاضی میپرسد: چرا از پدر و مادرت شکایت کردی؟ زین پاسخ میدهد: چون من را به دنیا آوردند.
این فیلم داستان یک نوجوان انگلیسی از تبار پاکستانی به نام جاوید (با بازی ویویک کالرا) را حکایت میکند که در سال ۱۹۸۷ در شهر لوتون انگلستان زندگی میکند و در حال بزرگ شدن است. او در میان آشفتگیهای نژادی و مشکلات اقتصادی که در این برهه زمانی وجود داشت، شعر مینویسد. او قصد دارد از همین شعر نوشتن به عنوان یک راه فرار از شهری که در آن ساکن بود و دیگر قدرت تحمل کردنش را نداشت و همچنین پدر سنتی و غیرقابل انعطاف خود، استفاده کند. اما زمانی که یکی از همکلاسیهایش، موسیقی بروس اسپرینگستین را به جاوید معرفی میکند، او میتواند یک برابری و شباهت را بین زندگی طبقه کارگری خود و آن اشعار قدرتمند ببیند. به همین ترتیب جاوید نه تنها یک مسیر خوب برای زندگی خود پیدا میکند، بلکه بعد از گذشت مدتی این جسارت را در خود مییابد که با صدای منحصربهفردی که دارد، خود را ابراز کند و به نمایش بگذارد.
زوریخ سال 1519: بیوه جوان به نام آنا رینهارت زندگی عمیقی را بین ترس از کلیسا و نگرانی در مورد آینده سه فرزندش سپری می کند، زمانی که ورود مردی به شهر باعث آشوب می شود: کشیش جوان اولریش زوینگلی موقعیت جدید خود را در "گروسمونستر" در زوریخ می گیرد و با موعظه های خود علیه مظالم کاتولیک، بحث های شدیدی را برمی انگیزد...
وقتی زنی در"دانشگاه بریگام یانگ" هاوایی هاوایی نامزد می کند، مادرش تمام تلاش خود را می کند تا عروسی را برنامه ریزی کند. با این حال، زمانی که برنامه ها آنطور که انتظار می رود پیش نمی روند ، هر دو مادر و دختر باید بر این مشکلات غلبه کنند...
پس از ویران کردن واشنگتن دی سی، گروهی از بیگانگان به جستجوی رئیس جمهور ایالات متحده می روند که یک دستگاه مرموز با او دارد. با این حال، ساکنان یک شهر کوچک سعی می کنند آنها را متوقف کنند...
این فیلم روایتگر داستان هشت زن ژاپنی و یک زن غربی است که زندگی روزمره آنها با جزئیات نشان داده میشود. این زنان روابط اجتماعی گستردهای دارند و به دنبال لذت بردن از زندگی هستند. آنها انتظارات بالایی از زندگی دارند و به مادیگرایی نیز اهمیت میدهند.
دو دوست صمیمی و کلاهبردار قدیمی، به نامهای بلک و بلو، بیست سال پیش با راهاندازی یک رستوران خانوادگی دست از خلافکاری کشیدند و زندگی سالمی را شروع کردند. اما بازرس بهداشت تهدید به تعطیلی رستورانشان کرده و ممکن است همهچیز را از دست بدهند. حالا این وظیفه به دو کلاهبردار جوان به نامهای فتبوی و اسپایدر واگذار شده تا وارد عمل شوند و رستوران را نجات دهند. شاید یک محموله دزدیده شده از جدیدترین گوشیهای هوشمند بتواند راه نجات آنها باشد.
عد از یک عمل جراحی پلاستیک ناموفق، یک بازیگر شبیهش را استخدام میکند تا در مجموعه جایگزین او شود . غافل از اینکه این خواهر دوقلوی اوست که حتی از وجودش خبر نداشت...
یوهانس، مردی بی گناه با قلب کودکانه ، در یک کلبه کوهستانی با عقاب و مادر مؤمن منزویش زندگی می کند. خیلی زود، توسعه توریستی بهشت آنها را مسموم می کند و شیطان را بیدار می کند...