آقای بدیعی (با بازی همایون ارشادی) مردی میانسال، قصد خودکشی دارد و قبرش را در کنار درختی کنده است. او می خواهد قرصهای خوابش را یک جا بخورد و شب در این قبر بخوابد. بدیعی دنبال کسی است که پس از مرگش (صبح فردا) روی جسد او خاک بریزد. در مسیری که برای یافتن چنین کسی پیش میگیرد با افراد مختلفی مانند یک سرباز، طلبهٔ افغان و مردی که کارگر موزهٔ تاریخ طبیعی است رو به رو میشود و از آنها می خواهد فردا صبح سراغ او بیایند و «بیست بیل خاک» روی او بریزند و پاکتی را با ۲۰۰هزار تومان پول که در داشبورد ماشین است به عنوان دستمزد بردارند.سرباز پیشنهاد …
زنیا،اوهایو.شهری کوچک و ساکت که پس از برخورد گردباد با آن در سال 1970 هیچگاه ترمیم نشد."سولومون" و دوستش "تاملر" نوجوانانی هستند که کاری جز تلف کردن وقت خود ندارند و...
« اریک استنتن » ( اندروز ) ، کارگزارى مطبوعاتى است که به دنبال سرنوشت به شهرى کوچک و ساحلى در کالیفرنیا مىرود و با « جون میلز » ( فى ) ، زنى ثروتمند و گوشه گیر ، و پیشخدمتى گرم و پرشور به نام « استلا » ( دارنل ) آشنا مىشود .
«اندرو باگبی» مدتی بعد از بهم زدن رابطه اش با دوست دخترش، به قتل می رسد. چندی بعد، دوست دخترش اعلام میکند که حامله است، و یکی از دوستان باگبی تصمیم میگیرد این فیلم را بسازد و به فرزند او هدیه دهد...
سال هاي پاياني قرن هجدهم، اسپانيا. فرانسيسکو گويا زير سايه حمايت پادشاه کارل چهارم سرگرم قوام دادن به سبک کاري خويش و خلق بهترين تابلوها است. اينس دختر جوان و زيباي تاجري ثروتمند که به نوعي الهه الهام وي شمرده مي شود، گرفتار دادگاه تفتيش عقايد کليسا مي شود. پدر اينس براي نجات وي به گويا روي مي آورد تا از رابطه خود براي تماس با پدر لورنزوي جوان و صاحب سمت در کليسا استفاده کند . اما لورنزو...
استودیوی جین-اِی تصمیم میگیره به مناسب هفتادمین سالگرد تأسیسش یه مستند بسازه و تاچیبانای فیلمساز رو مسئول اینکار میکنه. تاچیبانا به کوهستان دورافتادهای سفر میکنه تا چیوکو فوجیوارا، الههی دورانِ کودکیش و ستاره درخشان بازیگری در استودیوی جین-اِی، از سال ۱۹۳۰ تا سال ۱۹۶۰ ، رو ملاقات کنه. اون تصمیم داره از زندگی چیوکو مستندی بسازه چرا که او در اوج هنرنمایی و شهرت، پا از پردهی سینما بیرون کشیده بود. همانطور که چیوکو لحظات زندگیش رو به یاد میاره، تاچیبانا و فیلمبردارش خودشون در زمانهای مختلف و در میان خاطرات چیوکو میبینن. رگه های خاطرات چیوکو با اتفاقات زمان حال درهم آمیخته…
شاعر روس، گورچاکوف، برای تحقیق دربارهی یک آهنگساز روس قرن ۱۸ میلادی به ایتالیا سفر میکند که در آنجا زیسته و بعد از بازگشت از ایتالیا خودکشی کرده است...
«میبل» که از کم توجهی های همسرش «نیک» خسته شده، با مرد دیگری رابطه برقرار می کند. اما هنگامیکه اصرار می کند مرد را «نیک» بنامد، او ترکش می کند. سپس «نیک» گروهی از همکارانش را دعوت می کند اما رفتار «میبل» با یکی از آنها باعث می شود «نیک» بر سر «میبل» فریاد بزند…
"گلوریا" زنی جوان است که در دوران رکود اقتصادی زندگی می کند.او در زندگی اش احساس ناامیدی کرده و در گذشته چندین بار مورد خیانت قرار گرفته.پس از اقدام به خودکشی،او متوجه یک مجله سینمایی شده و راهی هالیوود می شود تا تبدیل به یک بازیگر شود."رابرت" شهروند هالیوود است که تلاش می کند تبدیل به یک کارگردان شود.آنها با یکدیگر برخورد کرده و...
سال ۱۸۷۱. «پاول ورلین» ( دیوید تولیس ) شاعر فرانسوی، از جوانی با استعداد بنام «آرتور ریمباد» ( لئوناردو دی کاپریو ) دعوت می کند تا همراه او و همسر باردارش در خانه ی پدرزنش زندگی کند. اما رفتار ناهنجار آرتور آرامش این خانواده و همینطور جامعه منزوی شاعران فرانسه را بر هم میزند...
سرما،باران و مه کارخانه ای در "راونا" را احاطه کرده است.کارخانه دریاچه آن منطقه را آلوده کرده است."جولیانا" همسر مدیر کارخانه "یوگو" از نظر روانی بیمار است و این ماجرا را از همسرش مخفی کرده است.او با "زلر" مهندسی که در راه "پاتاجونیا" است تا کارخانه ای راه اندازی کند آشنا می شود و...
داستان فیلم در مورد دوستی بین دو زن جوان در یتیم خانه ای در یک پناهگاه در صومعه سرایی در رومانی هست. اکنون برای رسیدن به دوست خود که در آلمان زندگی می کند درصدد ترک آنجا می باشد اما …….
این فیلم داستان عاشقانه ای را از رابطه ای که بین دو شاعر معروف به نام های «تد هیوز» ( دنیل کریگ ) و «سیلویا پلات» ( گوینت پالترو ) بوده است را به تصویر می کشد...
راوی فیلم،کاتولیکی معتقد است که به شهری ایالتی نقل مکان کرده و عهد می بندد با "فرانسوا" زنی بلوند و زیبا ازدواج کند."ویدال" دوستی قدیمی او را دعوت به دیدن "مود" به که تازگی از همسرش جدا شده می کند و...
فیلم داستان لوله کشی ساده و صادق است که وقتی متوجه می شود زندگی ساکنان یک خوابگاه بزرگ در خطر سقوط ساختمان قرار دارد در برابر سیستم فاسد دولتی قرار می گیرد...
ریوتا در که در گذشته نویسندهی موفقی بوده همچنان در آن روزها زندگی میکند و درآمدی که از طریق کارآگاه خصوصی بودنش بدست میآورد را در قمار هدر میدهد تا حدی که حتی از پس حمایت مالی فرزندش نیز به سختی برمیآید...
این فیلم در سال 1889 اتفاق می افتد و تکیه ای از زندگی فردریش نیچه را روایت می کند. داستان از جایی شروع می شود که نیچه در هنگام قدم زدن در شهر تورین ایتالیا است و به صورت تصادفی به درشکه سواری بر می خورد که در حال شلاق زدن اسبش می باشد. نیچه از این اقدام درشکه سوار عصبانی می شود و به طرف اسب می رود و از اسب دفاع می کند، از آن روز به بعد نیچه 10 سال پایانی عمرش را در جنون و انزوا می گذراند و…
"قصاب" به دلیل درگیری با مردی که قصد داشت دختر بیمارش را گمراه کند مدتی را در زندان می گذراند.او که می خواهد یک زندگی جدید آغاز کند دخترش را به یک موسسه می برد و به همراه معشوقه خود راهی حومه شهر می شود.آن زن به او قول یک قصابی جدید را داده است.اما با دروغ گفتن او "قصاب" تصمیم می گیرد به پاریس بازگشته و دخترش را پیدا کند...
“دنیل میلر” در یک تصادف رانندگی کشته می شود و به شهر داوری،مکانی برای منتظر شدن زندگی پس از مرگ می رود.در طول روز او باید در دادگاهی ثابت کند که بر ترسهایش چیره شده و در شب او عاشق “جولیا” تنها جوان شهر می شود…
« فاوست » ( اکمان )، دانشمندى پا به سن گذاشته، با شیطان ( یانینگس ) پیمان مىبندد تا طاعون را از شهر دور کند. سپس وسوسه مىشود تا جوانى ابدى بیابد و خیلى زود دخترى را به نام « مارگریت » ( هورن ) فریب مىدهد.
“هنری پول” به خانه ای در محله ی قدیمی خود نقل مکان می کند تا چیزی را که به اعتقاد خود آخرین روزهای تنهایی است ، سپری کند. اما کشف یک معجزه توسط یک همسایه ی پر سر و صدا ، خلوت او را به هم زده و ایمانش به زندگی را بازمی گرداند و…
فیلم بر روی آخرین روزهای زندگی بوون می شخصیت اصلی فیلم تمرکز دارد. او به همراه روح همسر خود و پسر گمشده اش که در ظاهر غیر انسانی بازگشته است زندگی گذشته خود را مرور می کند و …
ترم جديد يک دبيرستان شبانه روزي خصوصي، جايي در قلب انگلستان، آغاز مي شود. پسرها در خوابگاه مستقر مي شوند. مدير دبيرستان، «آقاي کمپ» (لو) معلم جديدي را معرفي مي کند و ظاهرا همه چيز روال عادي خود را پيدا مي کند...
"اومبرتو" كارمند سابق مسنى است كه با حقوق ناچيز بازنشستگى روزگار مىگذراند . او كم كم به اين نتيجه مىرسد كه اميدى به بهبود اوضاع نيست و تصميم به خودكشى مىگيرد تا اینکه ...
فیلم اتفاقات را در دید دو شخصیت کوچک نمایش "هملت"،مردانی که هیچ کنترلی بر سرنوشت خود ندارند نشان داده و تقدیرشان را بررسی کرده و به سوالات مهمی پاسخ می دهد...
دخترى به نام « ويريديانا » ( پينال ) قرار است راهبه شود. او پيش از اجراى مراسم سوگند در صومعه به ديدار آخرين خويشاوند خود، مرد ثروتمندى به نام « دون خايمه » ( رى )، مىرود. « دون خايمه » خيلى زود جلب « ويريديانا » مىشود. با اين همه دست به خودكشى مىزند...
جزيره ي يوتلند. «الکساندر» (يوزفسون)، استاد دانشگاه، پس از شنيدن خبر يک بحران عظيم هسته اي نذر مي کند که در صورت بازگشت دنيا به وضع عادي، هر چه را که دارد واگذار کند.
کارین پس از گذراندن مدتی در بیمارستان روانی به جزیره خانوادگی خود بازگشته است . در جزیره او به همراه برادر تنهای خود و پدرش زندگی می کند . فیلم داستان ارتباطات بین خانواده را نشان می دهد ..
ماجرای فیلم درباره زندگی زنی است که بعد از تصادف وحشتناک همسرش و به کما رفتن شوهر و برادر شوهرش دچار هرج و مرج و مشکلات فراوانی می شود داستان با تم عاشقانه و البته ترسناک البته نه از نوع "گرگ و میش” ولی در کل در این کسادی اکران فیلم های ترسناک فیلم مناسب و خوبی است مگر این که بخواهید تا تابستان و اکران فیلم های ترسناک سال جدید صبر کنید…
»بازیل« (بیتس) نویسنده ی جوان انگلیسی عازم کرت است تا معدنی را که از پدر یونانی اش به ارث برده بازگشایی کند. او با »زوربا« (کویین)، دهقان درشت جثه ی یونانی آشنا می شود و به عنوان آشپز و معدنچی استخدامش می کند…
در یکشنبه ای زمستانی،کشیش یک کلیسای کوچک برای گروه کوچکی سخنرانی می کند در حالی که در سرماخوردگی و بحران در اعتقاداتش رنج می برد.پس از سخنرانی او به ماهیگیری که دچار اضطراب است مشاوره می دهد اما فقط از رابطه مشکل دارش با خدا صحبت می کند...
اسکروچ مردی خسیس و بداخلاق که در آستانه کریسمس با تنگ نظری خود قلب منشی همیشه وفادارش را می شکند و در شب کریسمس طبق معمول تنهاست تا اینکه ارواح کریسمس به سراغ او می آیند و او را با خود در سفری طولانی همراه می کنند تا چشم او را به اعمال زشتش باز کنند.
ژاپن قرن شانزدهم . "گنجورو"و "توبئى" كوزهگران روستايى در رؤياى ثروت و آسايش عازم بازار شهر بزرگ مى شوند . "گنجورو" مفتون « بانو واكاسا » ( كيو ) ى ثروتمند مى شود و زنش ، "مياگى" را از ياد مى برد ، در حالى كه « واكاسا » شبحى بيش نيست...
در هتلی مجلل و قدیمی یک غریبه تلاش می کند زنی متاهل را متقاعد کند همراه با او بیاید اما به نظر می رسد آن زن به سختی رابطه ای مخفیانه که سال قبل داشته اند را به یاد می آورد....
سال 1959. «اینگمار یوهانسون» (گلانسلیوس) در آستانه ی بلوغ قرار دارد و مادرش (لیدن) مریض و پدرش در سفر است. او را می فرستند تا مدتی را نزد «عمو گونار» (وون برومسن) بگذارند، اما آن جا احساس بیگانگی می کند و دوری از سگش را تاب نمی آورد. با این حال آرام آرام به محیط خو می کند.