داستان زندگی برونو سولاک، دزد ماهری که لقب "آرسن لوپن قرن بیستم" را به خود اختصاص داده بود، الهامبخش این رمان است. رویدادهای این داستان بر اساس واقعیتهای تاریخی شکل گرفته است.
لیزا، یک زن قوی و سابقاً عضو نیروهای ویژه، پس از کشته شدن همسرش در یک توطئه سیاسی، به برزیل میرود تا با استفاده از تمام تواناییهای خود، حقیقت را درباره مرگ همسرش کشف کند.
یک زوج در وسط اقیانوس، روی قایق خود، مشغول جشن تولد پسرشان هستند. ناگهان طوفانی سهمگین به آنها حمله میکند و موجودات گرسنهای را از اعماق دریا به سطح میآورد. آنها برای زنده ماندن مجبور میشوند مبارزه کنند.
کانان، وکیل مدافع جنایی، باید یک تصمیم اخلاقی دشوار بگیرد که زندگی مادرش که بیمار است، یک قاضی و موکلش که متهم به قتل است و دفاعیاتش به نفع او تمام میشود، را تحت تأثیر قرار میدهد.
ابراهیم، که زندگی آرامی در اسپانیا داشت، به دلایلی نامعلوم تصمیم میگیرد به صورت غیرقانونی از مراکش به اسپانیا بازگردد و برای این کار، اقدام به پریدن از نردههای مرزی میکند.
چیارا، دختر یک بازیگر معروف، تصمیم میگیرد تا حد امکان شبیه پدرش شود و با تقلید از رفتار و ظاهر او، به قدری در این نقش فرو میرود که دیگران او را با نام پدرش صدا میزنند.
زنی مرموز با مردی که دخترش کشته شده و اکنون به دنبال انتقام است، همکاری میکند. آنها با هم اعضای یک سازمان را میربایند و شکنجه میدهند تا بفهمند واقعاً چه اتفاقی افتاده است.
این فیلم داستانی واقعی از دو برادر را روایت میکند که سالها در دل جنگل و به دور از تمدن، همچون حیوانات وحشی زندگی کردند. میشل، یکی از این دو برادر، پس از بزرگ شدن به شمال کانادا سفر میکند تا برادر گمشدهاش، پاتریس را بیابد.
ترزا، زن میانسالی است که به دلیل شرایطی خاص، تابستان را مجبور میشود با مادرش زندگی کند. این همزیستی اجباری باعث ایجاد تنش و در عین حال فرصتی برای نزدیک شدن و شناخت بیشتر مادر و دختر میشود.
این فیلم کمدی ماجراجویی، خانواده بدن را در یک سفر هیجانانگیز به جزیره کورسیکا همراهی میکند. ماریا و کریستین بدن، شخصیتهای اصلی این فیلم، برای حل یک معمای مرموز و ماورایی به این جزیره سفر میکنند. این فیلم با ترکیب طنز گزنده و عناصر ماورایی، تجربهای متفاوت و لذتبخش را برای مخاطبان فراهم میکند.
یک خواننده پاپ سابق برای بازسازی یک هتل قدیمی و ویرانه به شهر کودکیاش برمیگردد. این هتل که زمانی بسیار مجلل بوده، نشانههایی از تاریخچهای دارد که تحت سلطه آمریکا بوده است.
ملیسا، یک مامور زندان، به کورسیکا میرود و در زندانی متفاوت مشغول به کار میشود. او با زندانی جوانی به نام ساوریو دوست میشود. پس از آزادی ساوریو، او از ملیسا کمک میخواهد.
واتاکو معشوق خود، کیمورا را در یک سانحه رانندگی در توکیو از دست می دهد. او مصمم است که به زندگی عادیاش برگردد، بنابراین دردش را پنهان میکند و زندگی را با همسرش ادامه میدهد. با این حال، یاد کیمورا او را آزار میدهد و او را مجبور میکند تا با اندوه عمیقی که سعی کرده بود آن را پنهان کند، روبرو شود.