آریان، پناهندهای سوری است که همراه با پدر و بسیاری دیگر سعی دارد از صربستان به مجارستان پناه ببرد. آنها دستگیر میشوند و در فساد و بیاعتمادی گرفتار می شوند ...
تابستان 1968، ولفگانگ 14 ساله از خانوادهاش در یک پناهگاه مذهبی دورافتاده دور میشود. برای ولفگانگ یک چیز روشن است: او به زودی آرزوی آزادیاش را در باتلاق دفن نخواهد کرد....
زکی که یک دزد بانک است به تازگی از زندان آزاد شده و میخواهد پولهای دزدیدهشده را که قبل از رفتن به زندان توسط همدست خرفتش دفن شده بودند، پس بگیرد. اما وقتی به محل میرسند، متوجه میشوند که دبیرستان فریدا کالو روی پولها یک سالن ورزشی ساخته است. زکی تصمیم میگیرد به عنوان یک معلم جایگزین در آن دبیرستان شغل بگیرد که هیچ معلمی نمیتواند در آنجا بماند...
میکا در تابستان به مزرعه بازمیگردد و یک اسب سفید وحشی که به نظر او یک "تکشاخ" است را در جنگل پیدا میکند. او با یک جوان مرموز که قصد رام کردن این حیوان را دارد، معامله میکند...
سفر جادهای با رولزرویس الویس پریسلی، 40 سال پس از مرگش، به بررسی از دست رفتن اصالت او و تبدیل شدنش به یک پادشاه و از دست رفتن دموکراسی در آمریکا میپردازد...
دوبلین، سال ۱۹۰۴. جیمز جویس با نورا بارناکل، خدمتکار هتلی که به تازگی از گالوی آمده است، صحبت میکند. نورا با صراحت و بیتکلفی خود جویس را مجذوب میکند و جویس خیلی زود او را متقاعد میکند که با او به تریست برود...
فیلم "جنگلهای باستانی" در یکی از آخرین بخشهای باقیمانده از جنگلهای کهنسال در لیتوانی فیلمبرداری شده است. جایی که مرزهای زمان ذوب میشوند و هر چیزی که وجود دارد نه پژمرده میشود و نه پیر میشود، بلکه "به سوی" ابدیت رشد میکند. این فیلم طبیعت، که شاعرانه و غیرمعمول است، بینندگان خود را به سفری بیپایان میبرد - از میان بوتههای جنگل تا غارهای گرگها و تا لانه لکلکهای سیاه.....
سرنوشت سه مرد به هم گره میخورد و رنج هر یک، در تار و پود زندگی دیگری تنیده میشود. هر کدام از این مردان، به شیوهای خودویرانگر با مشکلاتشان روبرو میشوند.
ماری، اوایل دهه سی، از دوست پسرش جولیان پیشنهاد ازدواج می گیرد. غرق، او راه صادقانه را دنبال می کند: او باید در مورد آن فکر کند. در حومه شهر، او سعی می کند ذهن خود را پاک کند، اما با "مردم فکری" مواجه می شود، موجوداتی که به نظر می رسد همه درک روشنی از بهترین چیز برای ماری دارند.